پسر خاله جذاب من C3 P11

Melody Melody Melody · 9 ساعت پیش · خواندن 6 دقیقه

پارت اخررررررر

اینم از پارت اخر و بعد از این عشق ناخواسته رو مینویسم

☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠◉☠

· · ─────── ·𖥸· ─────── · ·

◑ ━━━━━ ▣ ━━━━━ ◐

◆:*:◇:*:◆:*:◇:*:◆

#انیا

باورم نمیشد رابطم داشت جهانی میشد و از یک طرف دیگه هم از این خوشحال بودم که دیگه اون حاشیه هایی که با دامیان داشتم با هیرو ندارم و یک رابطه عین ادمی داریم 

تمام این حاشیه هایی که داشتم با اون فقط از داشتن یک پسر خاله جذاب شروع شد

 اصلا معنی نمیده پسرخاله یک ادم جذاب باشه و تو باهاش رابطه داشته باشی ولی دیگه فهمیدم رابطه های خانوادگی همیشه خوب در نمیان مث منو دامیان پس فقط به لحظه فکر کردم و وقتی هیرو منو بوسید منم همراهی کردم و بعد چند ثانیه ولم کرد و منو گذاشت زمین 

H:از این به بعد این دختر مال منه جزو اموالم حساب میشه پس اگر کسی بهش نگاهم بکنه زندش نمیزارم 

A:لازمه تا این حد پیش بری؟     H:بخاطر تو اره 

بعد از این دستمو تا اخر کنسرت گرفت و ول نکرد 

جالبه نه؟ من از اول دامیان رو دوست داشتم و حواسم نبود یکی هس که منو بیشتر از دامیان دوست داره و بهش اهمیت ندادم ولی الان پیداش کردم 

ساعت ۸ و نیم شده بود ما گفتیم کنسرت تمومه همه خارج شدن ولی بعضی ها هم برای گرفتن امضا و عکس موندن و ماهم بهشون امضا و عکساشون رو دادیم رفتن و بعضی هم کادو میدادن بهمون 

H:انیا بهم کادو یک جعبه دادن بیا میخوام بازش کنم 

A:الان میام 

کسی که کادو رو داده بود بهش سریع رف و من یکم شک کردم و بهش گفتم 

A:هیرو بازش نکن

و خداروشکر قبل از باز کردنش بهش گفتم 

H:برا چی      A:بزار من بازش کنم 

میدونم داشتم به خودم بخاطر هیرو اسیب میزدم میدونستم توش یک چیزی هست میدونستم توش چیزیه که به هیرو اسیب میرسونه پس گفتم خودم بازش میکنم و جعبه و گرفتم ازش و با اینکه اروم بازش کردم همونطور که انتظار داشتم چندتا تیغ ازش ریخت بیرون و چندتاش دستمو برید 

اعضا و تمام کسایی که اونجا کار میکردم به سمتم اومدن 

دستمال دور گردنم رو باز کردم و بستم دور زخمم

A:من حالم خوبه نگران نباشید به کارتون ادامه بدین

با اینکه تیغ ها کوچیک بودن ولی چون چندتایی دستم رو بریدن زخمم بزرگ و عمیق بود

H:انیا باید بریم بیمارستان     A:نه واقعا حالم خو.... 

یهو داد هیرو درومد برام عجیب بود تابحال سرم داد نزده بود و اینجوری ندیده بودم عصبی بشه 

H:همینکه گفتم همین الان میریم بیمارستان 

هیرو منو پرنسسی بغل کرد و برد

A:دستم اسیب دیده میتونم راه برم    

H:انیا به حرفم گوش کن  A:خیلی خب...عصبی نباش

H:نمیتونم چون بخاطر من اسیب دیدی 

A:نه من خودم خواستم 

منو گذاش تو ماشین و با اخرین سرعت رف سمت نزدیکترین بیمارستان 

A:اروم باش هیرو     H:دستت ممکنه عفونت کنه 

A:باشه ولی اروممممم

مارو در عرض ۵ دیقه رسوند و منو دوباره بغل کرد و برد 

(D:دکتر) 

D:زخمش عمیقه و بزرگ و شانس اوردین که روتون زده نشده کنار روتون به صورت عمودی چاک خورده باید بخیه بزنیم پس همینجا بشینید میرم بخیه رو بیارم 

A:دکتر درد داره؟ 

من تابحال از هیچی بجز مامانم و سوزن نترسیدم 

D:نگران نباشین و نترسین درد زیادی نداره 

H:نترس من اینجام 

دکتر بخیه سوزن رو اورد شروع کرد و منم سفت تمام مدت هیرو رو با یک دستم بغل کرده بودم 

وقتی بخیه رو زد خون دور دستم رو پاک کرد و گف

D:من شما رو تنها میزارم بعدا اگر سوالی داشتین ازم بپرسین

H:مرسی

وقتی دکتر رفت هیرو نشست رو صندلی بغل تخت و دستمو گرفت و با نگاهی ازش پشیمونی میبارید 

H:انیا من متاسفم بخاطر من اینجوری شدی 

A:نگران نباش بدتر از اینم سرم اومده

H:ولی دیدی دکتر چی گفت؟گفت کنار رگت چاک خورده و شانس اوردی

A:حالا الان که حالم خوبه الان این مهم نیس؟ 

H:چرا ولی.....       

A:هیرو میدونی من خودم خواستم چون میدونستم پس وقتی چیزی رو خودم میخوام یعنی اگر برام اتفاقی بیوفته خودم مقصرم نه کس دیگه ای 

بعد از کمی حرف زدن با هیرو ارومش کردم

نمیدونم چم شد انگار در لحظه ضعف کردم و بیهوش شدم و دیگه چیزی نفهمیدم 

#هیرو 

انیا منو اروم کرد و بهش گفتم 

H:من میرم زنگ بزنم بکی     A:باشه

رفتم گوشی رو برداشتم و بعد از چند ثانیه صدای انیا رو شنیدم که اروم خیلی با صدای کم اسم منو گفت و دیگه صداش نیومد و فهمیدم چیزی شده پس سریع داد زدم 

H:دکتر پرستار کمککک

و از پشت گوشی هم بکی میگفت 

B:هیرو چیشده....هیرووووو..... من الان میام 

گوشی رو قطع کرد و منم سریع رفتم دیدم انیا بیهوش شده 

دکتر اومد بالا سرش و گف

D:ایشون فشارش پایین اومده باید بهش سرم وصل کنیم 

الان ساعت ۹ و نیم شب بود 

H:چقد طول میکشه     

D:ایشون چون شخص مهمی هستن میتونن امشب رو بمونن ما توی اتاق شخصی درجه یک مون براشون جا داریم 

H:شما مارو میشناسین؟      

D:کی نمیشناسه هرکی اینجاس داشت شمارو نگاه میکرد 

H:اها مرسی.....ولی حالا انیا خوبه اره؟

D:احتمالا تحرکش بیش از حد بود استرس زیادی داشته 

H:چون امروز دبیو داشتیم احتمالا بله 

D:نگران نباشید درست میشه فعلا بیاین منتقلش کنیم 

انیا رو بردن تو اتاقش و سرم وصل کردن و منم کنارش نشستم و یکی بعد از یک ربع رسید و اومد

B:واییییی انیا جونم به اندازه کافی بیمارستان اومدی دیگه بسه 

H:منظورت چیه؟     B:مگه بهت نگفته؟   H:چیو؟ 

B:خب اول بهم بگو اون حالش خوبه؟    H:اره

B:خب پس خوب گوش کن....... 

یکی تمام ماجرا های دامیان و انیا رو برام تعریف کرد و وقتی تموم شد حرفاش به انیا نگاه کردم و الان منظورش از جمله «[بدتر از اینم سرم اومده]» رو فهمیدم 

چشمام خون شده بود که دامیان چطور تونست اینکارو بکنه ولی بعدش به حال حاضر فکر کردم و ب بکی گفتم

H:من نمیزارم همچین بلاهایی سرش بیاد

B:معلومه وگرنه اگر بیاد همینجوری که پیدام کردی گمم میکنی.......راستی من امشب باید برم جایی پس تو کنارش بمون

H:نمیگفتی هم میموندم      B:مگ من میزاشتم

H:کوچولو با من در نیوفت حالا هم برو سر خاله بازیت 

B:باش تو بزرگسالی......هرچی من رفتم بای....مراقبش باش اگر بلایی سرش بیاد از چشم تو میبینم

H:خیلی خب خیلی خب برو دیگه 

بکی رفت و منم تا وقتی انیا بیدار شه سعی کردم بیدار بمونم ولی خوابم برد و ساعت های ۱ شب بیدار شدم و دیدم سرم انیا اخرین قطرش ریخت پس اروم از رگش در اوردم و گذاشتم کنار سرم رو دست انیا رو گرفتم که یهو دیدم چشماشو باز کرد 

H:انیا....تو حالت خوبه؟     A:چ بلایی سرم اومد؟ 

H:دو فقط عشق کردی از شدت فشار های زیادی که روت بود

A:اها باشه     H:مطمعنی حالت خوبه؟    

A:اره ولی میشه بغلم بخوابی؟؟    H:چرا نشه

بعد از این حرفش رفتم بغلش خوابیدم انیا سرشو گذاش رو سینم و خوابش برد 

موهاش که جلوی چشمش بود رو کنار زدم 

 

 

 

 

 

 

#نویسنده 

از اون روز به بعد هیرو و انیا باهم زندگی کردن و بعد از چند ماه هیرو از انیا خواستگاری کرد و انیا قبول کرد و دامیان تمام این مدت سعی کرد به انیا فکر نکنه ولی بازم هیچ وقت نتونست زندگیشو با کسی بسازه

 

 

 

 

 

 

پایان

امیدوارم از این رمان خوشتون اومده باشه💕