پسر خاله جذاب من C3 P9

پارت جدید
بچه ها امروز اصلا حالم خوب نیس واسه ارامش خودم دارم مینویسم
حالا چرا حالم خوب نیس چون مامانم صبح خورد زمین و الان بیمارستانه و اینقدر گریه کردم زیر چشمام گود شد😂
و اینکه اصلا راضی نیستم اصلا حمایت نمیشه فقط لایک میکنین حالا هر چی بزن بریم ببینیم چی شد
✩.・*:。≻───── ⋆♡⋆ ─────.•*:。✩
⊱ ────── {.⋅ ♫ ⋅.} ───── ⊰
≻───── ⋆✩⋆ ─────≺
∘₊✧──────✧₊∘
↻ ◁ II ▷ ↺
#انیا
حرف هیرو باورم نمیشه که بکی داداش داشتههه؟ولی گفتش تازه پیدا کردن همو
A:من هنوز باورم نمیشه H:عب نداره عادت میکنی
A:ولی یک سوال منظورت چی بود تازه همو پیدا کردین؟
H:خب راستش من بچه ی معشوقه ی بابامون هستم و بابام راجبش هیچی نگفته بود و من تازه فهمیدم
A:خب با بکی کنار میای؟ H:اره راستش بد نیستیم
A:بکی یکم زیادی مغروره ولی حد خودش رو میدونه
H:موافقم ولی بعضی موقع ها هم واقعا رو مخه
واقعا با هیرو داشتم خوش میگذروندم که یهو نگاهم به شخص اشنایی خورد ولی اون سرش رو برگردوند
اون دامیان بود که داشت مارو نگاه میکرد ولی وقتی نگاهش میکردم دیگه اون حس قبل رو نداشتم ناراحتی که بخاطر ترک کردنش داشتم دیگه نبود پس
A:یکی داره نگاهمون میکنه H:الان فهمیدی؟
A:نگو که میدونستی
H:نه خب ولی الان چند ثانیه پیش برگشتم دیدمش
A:میخوام بهش بگم پاشو
دست هیرو رو گرفتم و کشیدم
H:کجا میری
رفتم و جلوی دامیان وایستادم که خواست پاشه و بره ولی من گرفتمش
A:خسته نشدی اینقدر مارو نگاه کردی
D:من با شما کاری ندارم فقط دارم ابجو میخورم
H:دامیان هنوز نفهمیدی یا نمیخوای بفهمی؟
D:ببین درسته بزرگترمی ولی حدتو بدون
H:نه من میخواستم بهت بگم......
A:بزار خودم بهش بگم........دامیان منو هیرو الان باهمیم
D:بل مشاهده کردم ولی میخوام ببینم تا کجا پیش رفتین
H:اونوقت چجوری؟ D:جلوی من همو ببوسین
#نویسنده
دامیان میخواست خودش با چشمای خودش ببینه میخواست ببینه که دنیا فراموشش کرده یا نه
و با واکنش عجیبی روبرو شد
A:دامیان من میدونم چیرو میخوای بفهمی ولی برو عمتو خر کن
D:حیح میدونستم هنوز در حد منم باهاش نیستی
از این حرف بجای هیرو انیا حرصش گرفت چون نمیتونست تحمل کنه ببینه اکسش داره به دوست پسر در حال حاضرش توهین میکنه
پس سر هیرو رو گرفت و شروع کرد بوسیدنش و هیرو هم ادامه داد و بعد از چند ثانیه همو ول کردن
D:انیا چته دقیقا میشه بگی با من چ مشکلی داری؟ چیکارت کردم؟
A:چیکارم نکردی دامیان تو باعث شدی سرطان بگیرم
D:ولی الان حالت خوبه
A:دیگه نمیزارم اون اتفاق بیوفته پس قبولش کن و فقط ازم دور شو در ضمن تولد هیرو هم خراب کردی
D:خب باشه اوکی دیگه بهت کاری نمیگیرم مث قبل و اینکه داداش تولدت مبارک
دامیان بعداز این حرف کتش رو برداشت و رفت
انیا هیرو رو بغل کرد و گفت
A:ببخشید تولدت خراب شد
H:نه به لطف تو خیلی خوب شد
A:خیلی منحرفی
H:خودت شروع کردی حالا من ادامش میدم
هیرو سرشو اورد نزدیک ولی انیا دستشو گذاشتم روی لب هیرو و گفت
A:قبول ولی اینجا نه H:اوکی
رفتم و پول رو دادم به دوستم و یا هیرو رفتیم بیرون وقتی تو ماشین نشستیم یهو دیدم هیرو اومد روم و صندلی رو خوابوند
A:واقعا اینو میخوای H:میدونی چند وقته دنبالتم؟
A:میدونم ولی..... H:نکنه باهام راحت نیستی
A:نه فقط...... H:پس مشکل چیه؟ A:جهنم بیا اینجا
هیرو لباشو روی لب های نرم انیا قرار داد و........
✻✻✻✻✻✻✻
#انیا
رفتیم خونه اونجا هم هیرو بیخیالم نشد و وقتی پاشدم ساعت ۶ صبح بود و گوشیم داشت زنگ میخورد خودمو توی بغل برهنه هیرو دیدم دوباره اون ارامش خاص اومد سراغم و گفت بخند
دستمو بردم سمت صورت هیرو که چشماش رو باز کرد دستمو گذاشتم رو صورتش و اروم نوازشش کردم
A:صبحت بخیر خوابالو H:از کی بیداری؟
A:چند دیقه ای میشه H:خوب خوابیدی؟درد نداری؟
A:نه اولین بارم نبود H:بل اطلاع دارم
A:خودتو به ناراحتی نزن که داشتی کیف میکردی دیشب
H:من تنها بودم؟ A:باش باش پاشو که باید برم سرکار
H:امروز تعطیله
A:به چ مناسبتی؟اووو یادم رف امروز یکشنبه😂
H:بل امروز اخر هفتس ...... خب بانو برنامتون چیه
A:یک سوال اگر یکشنبس چرا گوشیم زنگ خورد؟
H:نمیدونم
A:اها هفته پیش ملاقات داشتم با مشتری هنوز کوک بود واسه اون روز امروز زنگ خورده
H:خب بانو برنامتون چیه؟ A:خواب خواب خواب
H:یعنی نمیخوای با جناب دوست پسر بیای بیرون؟
A:جناب دوست پسر درک کن خستم هروز هفته میرم سرکار امروز روز تعطیلمه پس بزار بخوابم
H:باشه ولی من میرم
A:من گفتم میخوام بخوابم ولی نگفتم تو برو
H:چیه واسه خواب که منو لازم نداری
A:چرا بغلتو واسه خواب لازم دارم
H:داری از من سواستفاده میکنی برای خواب؟ A:اوهوم
H:مردم دوست دختر دارن ماهم داریم
A:عه انگار خیلی ناراحتی حالت که اینجوریه اصلا نمیخوام برو خونتون
H:باشه میرم
جدی جدی داشت میرفت ولی من میدونستم نمیره پس چشمامو به نشونه خواب بستم ولی بعد از چند دقیقه بلند شدم تا مثلا برم دستشویی و همونجور که میدونستم هیرو نرفته بود و تو اشپزخونه داشت اشپزی میکرد
H:چیشد شما که میخواستی بخوابی؟
A:همچنین شماهم میخواستی بری خونتون
H:اومدم خونمون اینجا خونه منه A:زود صاحب میشی
H:نه من فقط از چیزی که مال منه حفاظت میکنم
A:بل بل شما درست میفرمایید
عاشق رابطمون بودم دیگه مث دامیان نبود که هر دیقه فکرش به سوی.....اهم بره خوشحال بودم میخندیدم
۵۷۱۶ کاراکتر
امیدوارم خوشتون اومده باشه تا پارت بعدی خدافظ