پسرخاله جذاب من C3 P6

پارت شیشم از فصل سه رو اوردم
بچه ها اگر کامنت های این پست رو بترکونین پارت ۷ و ۸ رو باهم میدم پسسسس حمایت کنین
مرسییییی
° ∆ -------- ••• ------- ∆ °° ∆ -------- ••• ------- ∆ °
•:•.•:•.•:•:•:•:•:•:•:•☾☼☽•:•.•:•.•:•:•:•:•:•:•:•
——— ☆ • ♧ • ♤ • ♧ • ☆ ———
- - ┈┈∘┈˃̶༒˂̶┈∘┈┈ - -
#آنیا
وارد خونه بکی شدم و فقط افتادم توی بغلش و گریه کردم و بعدش کل قضیه رو تعریف کردم
B:فکر کردم دیگه دوسش نداری
A:ندارم و نباید داشته باشم و نمیخوام داشته باشم ولی نمیدونم چمه.....بکی لطفا کمکم کن
B:خب خب اول سعی کن اروم باشی اون اتفاق توی ماشین فقط یک اتفاق بود بین یک دخترخاله و پسر خاله مست قدم دومت هم اینه که شرکت اونو انتخاب نکنی واسه همکاری
A:وایسا من نمیتونم
B:انیا تو دیگه دوسش نداری یا شایدم داری
A:نه معلومه ندارم خوبه چند ثانیه پیش گفتم.....فقط این که به پسرا قول دادم هرچی اونا انتخاب کنن
B:خب براشون توضیح بده
A:چیو توضیح بدم؟ اینکه شرکت اکسم باعث عذاب من میشه و بخاطر من بیخیال بهترین شرکت کشور بشین
B:خب شاید درکت کنن A:نههههههههههههههه
B:باشه پس فقط سعی کن ازش دور بمونی یا وقتی نزدیکشی کسی پیشت باشه مثلا اکانه
A:اون پسر پرو تر از این حرفاست نگفتم بهت جلوی همشون منو عین کیسه گونی انداخت رو شونش و برد؟
B:راست میگی دامیان پرو تر از این حرفاست.......پس بزار من باهاش حرف بزنم راستش خودم شما دوتارو بهم رسوندم
A:چی تو چیکار کردی......پوف حالا ولش کن برو باهاش صحبت کن من هم میرم خونمون
B:ساعت ۹ شبه مطمعنی؟ راستی قرص خوردی؟
A:شت یادم رفت بدو بدو سریع بهم بدهههه
B:باشه باشه
یکی رفت و برام قرص اورد و خوردم و بعدش تاکسی گرفتم و رفتم خونه
یک خونه جدید گرفتم و اون خونه قبلی رو کلا دادم به دامیان ولی هنوزم سندش مال منه ولی اون اونجا زندگی میکنه بجای من و پول هم میده بهم بخاطر قبض اب و گاز و......
خلاصه خونه جدیدم ویلایی هستش و فقط منو سگم (باند) اون تو زندگی میکنیم
رفتم داخل خونه و یهو باند پرید روم و منم بغلش کردم
من اینقدر باند رو دوست دارم وقتی بغلش میکنم ارامش خاصی بهم دست میده انگار یک عالمه پنبه رو بغل کردم
شام درست کردم و غذای باند رو دادم و ساعت ۱۰ شده بود و امروز به قدر کافی اتفاق افتاد و دیگه نمیکشیدم برا همین رفتم خوابیدم
فردا صبح👇👇👇
#دامیان
صبح بیدار شدم هنوز اتفاق دیروز رو یادم نرفته بود پس به انیا پیام دادم تا ازش بپرسم ولی یادم افتاد ما توافق کردیم پس هرچی تایپ کرده بودم رو پاک کردم
و گوشیمو گذاشتم و لباس پوشیدم و رفتم شرکت و قرارداد گروه فور تون روی میزم بود و یهو یاد حرف هیرو افتادم که گفت
«میخواستم ببینم چجوری مخ انیا رو زدی»
و با یاد این حرفش چشمام خون شد که یهو جسیکا اومد داخل
J:اقای دامیان خانم انیا گفتن منتظر امضای شمان
با کمی تندی گفتم
D:امضا میکنم الان فعلا برو بیرون J:چشم
جسیکا دیگه ادم شده بود و میگفت بیخیال من شده ولی بازم هیچی معلوم نیست
جسیکا رفت و بیرون و من محکم مشتمو کوبیدم رو میز که باعث شد چندتا از برگه های روی میزم بریزه پایین و بعد از چند ثانیه چندتا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم خودمو اروم کنم و بعدش امضا زدم
D:خانم جسیکا لطفا اینو بده به خانم انیا و بهشون بگو که گفتم مشتاق همکاری با شماییم
J:چشم
وقتی جسیکا رفت پوزخندی روی لبم نشست
حالا که میخواست ببینه چجوری مخ انیا رو زدم نشونش میدم
(بچه ها اگر اول های داستان رو یادتون باشه دامیان چجور ادمی بود الان دوباره عصبی شده بود و میخواد دوباره به حالتش برگرده)
#انیا
صبح بیدار شدم و قرارداد رو فرستادم برای شرکت دامیان تا امضاش کنه
یهو یادم افتاد که جلوی رستوران چیشد و دامیان یقه هیرو رو گرفته بود و فهمیدم هیرو یک چیزی گفته که راجب من بوده پس سریع گوشیمو برداشتم و زنگ زدم هیرو
H:به به چقد زود دلتنگ میشین
A:هیرو حرف دهنتو بفهم......دیروز به دامیان چی گفتی
H:هیچی A:هیرووووو H:جانم
A:جانم و کوفت دارم میگم به دامیان چی گفتی
H:باشه باشه حالا که میخوای بدونی میگم A:افرین
H:فقط بهش گفتم که میخوام بدونم چجوری مخ انیا رو زدی
A:وای نهههه تو چیکار کردی......هیرو منو بدبخت کردی
H:وایسا مگه چیشده
A:لازم نیست بدونی فقط بدون یک گندی زدی که باید جمعش کنم
H:وایسا.....
گوشی رو قط کردم و یاد روز های اولی که دامیان بودم افتادم اون موقع کلا ۱۹ سالم بود و اون ۲۰ سالش بود ولی چه کارایی که باهام نمیکرد بدبخت شدم رفت و همش تقصیر هیرو بود
سریع لباس هامو عوض کردم و رفتم شرکت دامیان
J:خانم وقت قبلی گرفتین
A:من به وقت قبلی نیاز ندارم
J:ولی اقای دامیان الان توی جلسس
A:جسیکا بیا جوری رفتار نکن انگار خیلی خوبی من میدونم چکارایی کردی
J:هوی تو.....
حرفشو ناتموم گذاشتم و وارد اتاق جلسه شدم
A:همه برن بیرون D:خانم انیا ما وسط جلسه ایم
A:برام مهم نیست فقط همه برن بیرون
(هوهو ابهت آنیا🤣)
همه رفتن بیرون و فقط منو دامیان موندیم رفتم سمتش
A:دامیان حق نداری به نسخه قبلیت برگردی
D:اونوقت چرا؟اون گف میخواد ببینه چجوری مختو زدم و منم همینجوری با همون نسخه مزخرف مختو زدم
A:الان که نگاه میکنم به خودم میگم کصخل که اون موقع عاشق همچون ادمی شدم
دامیان چشماش از عصبانیت قرمز شد
D:چی گفتی A:میخوای تکرار کنم؟
D:اره تکرار کن فکر کنم گوشام درست نشنیدن
A:اون موقع خیلی کصخل بودم که عاشق تو شدم
D:از این حرفت پشیمون میشی
دامیان رفت کرکره پنجره رو کشید و اومد سمت منو خودشو بزور بهم چسبوند
راستش من از اون ورژن دامیان وحشت گرفته بودم چون یکجورایی منو یاد مامانم مینداخت که وحشی بود هیچ رحمی نداشت و وقتی به صورتش نگاه کردم دقیقا صورت مامانم رو دیدم که بزور داره منو وادار میکنه و چشمام یهو پر از اشک شد و جیغم درومد و شروع کردم مشت زدن به دامیان
A:تو هم عین اونی وحشی بی رحم و سنگدلی پس اینو بدون دامیان من اون موقع هم ازت میترسیدم ولی یک حسی بهم میگفت پیش تو امنه جام ولی میدونی الان اصلا اون حسو ندارم پس فقط تمومش کن
مشتام دیگه بی حس شده و وایستادن و فقط گریه کردم
بعد از چند ثانیه در کمال تعجب دامیان بغلم کرد
D:من قصدی نداشتم انیا فقط از اینکه کسی دورت باشه متنفرم
A:دامیان قبولش کن منو تو دیگه نمیتونیم باهم باشیم
D:دقیقا چرا
A:چون دیگه ما نه.....من دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم
اروم از بغلش درومدم و به سمت در خروجی رفتم و خارج شدم قبلم شکسته از اینکه حقیقت رو بالاخره فهمید و خوشحال از اینکه دیگه اون مد وحشیش برنمیگرده
#دامیان
با حرف انیا انگار دنیا رو سرم خراب شد و حقیقت بالاخره دیگه وارد قلبم شد و اونو سیاه کرد
انیا از بغلم درومد و رفت بیرون و من هنوز تو شک بودم که یهو در خورد بکی اومد داخل
B:انگار چیزی که من میخواستم بگم رو خودش بهت گفت .......میخوای بغلت کنم؟؟
D:...........
چیزی نگفتم ولی بکی هنوز منتظر جواب بود پس فقط سرمو انداختم و از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی دفترم نشستم
ولی یک چیز رو یادم اومد اینکه قراره اسپانسر کمپانی انیا بشم و باید هنوزم ببینمش
ولی میخواستم انیا خوشحال باشه پس میخواستم یکی رو باهاش جفت کنم ولی هیرو نه
یا لایت یا کانکی
به لایت اعتماد داشتم چون در نبود من ۳ سال مراقب انیا بوده و تاحالا اسیبی بهش نزده ولی کانکی رو نمیدونم رفتارش تو مهمونی که با انیا خوب بود پس شاید بدرد هم بخورن ولی مشکل خود انیاس که هیچکدومو نمیخواد پس بیخیال این نقشه
که یهو به خودم اومدم و حرف انیا رو توی ذهنم مثل ضبط صوت دوباره پخش شد
[من دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم]
پس بیخیال هرچی فکر کردم شدم و برگرفته به حالت پکرم و کارای شرکت رو انجام دادم
#انیا
از شرکت دامیان درومدم و رفتم شرکت خودمو و وارد دفتر شدم رفتم کارای کاغذی رو انجام دادم و بعدش روی مبل توی دفترم خوابیدم
وقتی بیدار شدم هیرو توی دفترم بود و کنارم نشسته بود روی منم پتو بود
A:تو اینجا چیکار میکنی؟
H:هیچی اومدم یک سوال بپرسم که دیدم خوابی و روت پتو انداختم
A:ساعت چنده؟ H:ساعت ۲ ظهر الان
A:من دو ساعته خوابم؟ H:اره فکر کنم
A:ای خدا باید برم ناهار بخورم H:بیا باهم بریم
A:قبوله ولی تو باید حساب کنی
رفتیم نزدیک ترین رستوران به شرکت و نشستیم و گارسون اومد
(W:گارسون)
W:این کاپل زیبا چی میل دارن؟
A:اوه ببخشید ما کاپل نیستیم
W:اوه من شرمندم ولی خیلی بهم میاین......خب چی میل دارین
H:منم نظرم همینه ولی اون اینو دوست نداره......برای من نودل تند بیارین
W:و شما چی بانو؟
A:منم همونو میخوام با تکه های جوجه روش
W:نوشیدنی؟ H:دوتا کوکاکولا
W:همین؟عمر دیگه ای نیست؟ A:نه مرسی
H:نه مرسی دستتون درد نکنه
وقتی گارسون رفت
A:نمیدونستم از کلمات با ادبانه هم بلدی
H:هه خنده دار بود خندیدیم.......ولی دیدی یادم بود نویسندگی مورد علاقت کوکاکولا
A:اتفاقا نوشیدنی مورد علاقم شیرکاکائو هستش ولی الان چون نودل میخوریم کوکاکولا میخورم
H:حالا مهم اینه میدونستم چی میخوای
A:باشه باشه......خب میخواستی راجب چی حرف بزنی؟
H:هیچی میخواستم بپرسم که چه گندی زدم و اینکه تونستی اوکیش کنی؟
با این حرفش یاد حرفام با دامیان افتادم و یهو قطره اشکی روی کونم نشست
هیرو دستمال کاغذی دراورد داد بهم
H:انگار خیلی بد گند زدم......من واقع.....
A:نه درستش کردم H:پس مشکل چیه؟
A:حتی خودمم نمیدونم.....من نباید دوسش داشته باشم و اینکه ندارم ولی نمیدونم چمه
H:شاید دلت واسش تنگ میشه......بعضی اوقات انسان دلش واسه خاطرات خوشی که دیگه نمیشه با اون طرف ساختشون تنگ میشه
A:خب تو میگی چیکار کنم
H:برو با یکی دیگه انجامشون بده شاید یادت بره اونو
A:الان اینو گفتی که با تو انجامشون بدم
H:خب هم اره و هم نه.....من بیشتر میخوام ببینم تو خوشحالی و بعدش اینکه منو تو باهم باشیم
A:مرسی اوپا ولی بخوام انجام بدم با دختر انجامشون میدم اونم اسمش بکی هست بهترین دوستم از ۸ سالگی تا الان بوده
H:هرجور راحتی A:مرسی الان بهترم
یک خنده کوچیکی روی لب هام نشست که هیرو با دیدنش خوشحال تر از خودم شد
یکم به هیرو نگاه کردم دیدم هیرو قیافه داره از بچگی تا الان هم منو دوست داشته حتی یک بار بهم اعتراف کرده شاید شاید باید......
W:غذاتون امادس H:مرسی A:ممنون
با دیدنش نودل هایی که دامیان برام درستش میکرد افتادم که یهو هیرو صدا زد
H:انیا بنظرت خوش مزس؟
یادم افتاد من دیگه اونو ندارم و باید دنبال خوش بختیم باشم شاید کنار یکی دیگه
#هیرو
وقتی غذا اومد انیا به فکر فرو رفت و بعد بهش گفتم
H:انیا بنظرت خوشمزس؟
و اون با لبخند خیلی خوشگلی جوابمو داد که من دلم واسه رفت و باعث شد تمام مدت رو نگاهش کنم
A:اره خوشمزس
من تا اخری که داشتیم میخوردیم نگاهش میکردم که گارسون صدام زد و رفتم جاش
W:داداش میگم اینقدر عاشق دختره ای که موقع غذا خوردن حتی نفهمیدی چی خوردی
H:ببین میدونم بنظرت احمقانس ولی من عاشقشم ولی اون منو دوست نداره و خب......
W:نه نه انگار نفهمیدی ولی اینجور که من فهمیدم همش به یاد یک نفره ولی میخواد فراموشش کنه ولی اون موقع که بهت خندید اون خندش عادی نبود
H:یعنی میگی دوسم داره؟
W:دارم میگم شاید یک شانسی باشی
H:مرسی داداش.....حالا یک دست گل داری؟
W:اره واسه مواقع اینجوری زیاد دسته گل دارم وایسا برم بیارم
H:خوشگل ترینشو بیار پولش هم مهم نیس
W:داداشمی پول نمیخواد
گارسون رفت و برام یک دسته گل پر از گل های مختلف اورد ولی یک گل بینش برام جذاب بود با اینکه ظاهر ساده ای داشت احتمالا معنی خاصی داره پس ازش پرسیدم
H:این گل اسمش چیه؟
W:اسم این گل فراموشم نکن هست
که یاد حرف انیا افتادم توی یکی از مصاحبه هاش گفت که گل مورد علاقشه
(میدونم شاید تکراری باشه ولی خیلی عاشق این گلم ببخشیددددد)
رفتم و جلوی انیا زانو زدم
A:چیکار میکنی
گل هارو جلوی انیا گرفتم و گفتم
H:میدونم دوسم نداری میدونم ازم بدت میاد میدونم رومخم ولی انیا فورجر دوست دخترم میشی؟
انیا تو فکر فرو رفت و بعد از چند ثانیه جواب داد
A:بله
۱۲۲۸۲ کاراکتر
بچه ها دستم شکست سرش ولی اگر کامنتای این پست خوب باشه پارت ۷ و ۸ رو باهم میدم شایدم تا پارت ۹ دادم
پس فعلا باییییی