تصویر هدر بخش پست‌ها

دنیای رمان

خوش اومدی.....رمان هارو بخون مطمعنم پشیمون نمیشی

پسرخاله جذاب من C3 P7

پسرخاله جذاب من C3 P7

| 𝑴𝒆𝒍𝒐𝒅𝒚

پارت جدید

میدونم پارت قبلی زیاد بود و خیلی ها حوصله نکردن بخونن ولی خب شرمنده 

پارت قبلی خودش اندازه ۳ تا پارت بود 

───✱*.。:。✱*.:。✧*.。✰*.:。✧*.。:。*.。✱ ───

╳°»。 ∾・⁙・ ღ ➵ ⁘ ➵ ღ ・⁙・∾ 。«°╳

┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈✂

˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚˙༓࿇༓˙˚

#هیرو

با چشمای گرد شدم بهش نگاه کردم ولی خودمو جمع کردم و ازش پرسیدم

H:انیا چر......        A:چون میخوام فراموشش کنم

H:اما تو......       A:مگه خوشحال نیستی؟ 

H:چرا ولی....       A:نکنه نظرت عوض شده؟ 

H:نههههه        A:پس چی؟      H:فقط..........هیچی

A:پس اوکیه   H:انیا من ازت ممنونم که قبولم کردی

A:میدونی اون موقع داشتم به تو فکر میکردم وقتی نودل رو دیدم یاد دامیان افتادم ولی تو بهم لبخند زدی و خاطرش رو از یادم بردی بعدش با خودم گفتم که هیرو هم بد نیست خب تقریبا ۱۰ سال دنبال منه ولی من قبولش نکردم ولی ی اون هنوزم دوسم داره و تاحالا بهم اسیب نزده 

H:پس الان......         A:اره الان دیگه باهمیم 

رفتم نزدیکش و بغلش کردم و اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرد 

#انیا

واقعا خوشحالم که تنها نیستم خوشحالم که هنوز یکی هست پیشم یکی هست که بهم اسیب نمیزنه و عاشقمه پس وقتی بغلم کرد بغلش کردم و ناگهان قطره اشکی از چشمام سرازیر شد و وقتی هیرو خودشو ازم جدا کرد پرسید

H:نمیخوام اشکتو ببینم ببین اگر ناراحتی و داری خودتو مجبور میکنی من واقعا راضی نیستم اینجوری ادامش بدیم

A:نه این اشک خوشحالیمه     H:واقعا؟     A:اره

در لحظه و بدون اختیار خودم دلم خواست ببوسمش و با یک لحظه کل خاطرات ۳ سال رو فراموش کنم 

پس لب هام رو لب هاش قرار گرفت و اونم در کمال تعجب با من ادامه داد 

من اون لحظه رو فراموش نمیکنم 

#دامیان

ذهنم اینقدر درگیر حرف انیا بود که هیچ کار نمیتونستم بکنم

J:ببخشید اقای دامیان....اقای پیتر اومدن دیدن شما 

D:اجازه بده بیاد داخل 

P:چخبر داداش      D:فعلا حوصله هیچی ندارم

P:داداش بعد ۳ ماههه الان چرا میزنین تو پر هم؟ الانم که انیا داشت یک پسره رو میبو..... اخ نه هیچی

با این حرفش چشمام گرد شد 

D:اون کی بود      P:هیچکی من اشتباه گفتم

B:خاک تو سرت یعنی یک اینم نمیتونی ازش پنهون کنی؟ 

P:عه عزیزم اینجا چیکار میکنی  

D:بکی بهم بگو من باهاشون کاری ندارم فقط میخوام بدونم کیه

B:نه نمیگم چون میدونم میخوای یک گوهی بخوری

D:نه بکی فقط میخوام بدونم کیه میخوام ببینم اگر ادم درستیه انیا رو بسپرم دستش

B:لازم نیست انیا رو بسپری به دیگران اون میتونه مراقب خودش باشه بعدشم باید به انتخابش اعتماد کنی 

D:میدونم ولی من هنوزم...... 

B:دیگه این مهم نیست که تو دوسش داری مهم اینه که اون دیگه دوست نداره 

D:باشه قبوله ولی میخوام بدونم کیه

B:ببین بخدا اگر کاری کنی اینسری تویی که بلا سرت میاد

D:واییی باید بترسم؟بنال کیه     B:هیرو 

از این پسر هیچی نمیدونستم ولی انیا انگار باهاش صمیمی بود و اینکه گفتش ما به یک دبیرستان میرفتیم پس اون و انیا همو میشناختن 

#انیا 

برام خیلی عجیب بود وقتی هیرو رو بغل میکردم احساس ارامش داشتم 

H:یک سوال بپرسم     A:بپرس

H:اونسری که داشتی رگتو میزدی بخاطر دامیان دقیقا چی شد؟ 

A:اینو اصلا نپرس راستش حتی نمیخوام خاطراتم رو با اون یادم بیاد ولی یک چیز رو بهت بگم اونم اینه که بغل تو منو خیلی ارومم میکنه و همه خاطراتم رو پاک میکنه 

هیرو از شنیدن این حرف خیلی خوشحال بود چون از قیافش معلوم بود 

H:خب دیگه بریم؟       A:بریم 

هیرو رفت حساب کنه و منم رفتم جلو در منتظرش موندم و به ساختمون شرکت دامیان خیره شدم 

#هیرو

من رفتم پیش همون گارسون و کلی ازش تشکر کردم و گفتم براش جبران میکنم بعدا 

بعدش رفتم جای پیشخوان و غذاهارو حساب کردم 

H:خب بریم       A:بریم 

برام عجیب بود که ما تا چند دیقه پیش مربی و کاراموز بودیم ولی الان شدیم کاپل و انیا به طرز عجیبی خیلی راحت بود و کل راه دست منو گرفته بود اما وقتی میخواستیم وارد کمپانی بشیم 

A:خب ببین دیگه از اینجا به بعد کار هست و نباید مسائل شخصی توش قاطی بشه پس ما اینجا کاراموز و مربی هستیم و اینکه یادت نره به کسی چیزی نگی 

B:چشم مربی       A:افرین پس من اول میرم

#انیا

وارد کمپانی شدم و اول رفتم دفترم و بعدش ساعت ۵ رفتم پیش پسرا 

A:خب بچه ها تمرین کردین؟ 

H:بله مربی کاملا اماده برای فردا هستیم 

A:یادتون نره شما همیشه عالی هستید و لازم نیس کامل باشین همونجور که هستین عالی هستین و یک سوپرایز دارم اگر خوشتون بیاد

K:و اون چیه؟     

A:من هم اگر شما بخواین شاید یک اجرا باهاتون داشته باشم

همه:ما از خدامونه 

H:پس یک دور نباید پنج تایی تمرین کنیم

A:اره ولی چون خسته هستین یکم استراحت کنین بعد ادامه میدیم

R:نه ما خسته نیستیم مگه نه بچه ها 

K:اره بابا بیاین خانم انیا    

A:از این به بعد انیا صدام کنین    همه:چشمممم

واسه این اهنگ و دنس پنج تایی مون یکم برنامه ریزی کردیم لیریک هارو تقسیم کردیم و دنس هارو به دوتا گروه دوتایی و یک نفر مرکز تقسیم کردیم

Y:خب انیا تو قراره مرکز باشی؟؟؟ 

H:این چه سوالیه معلومه که انیا قراره مرکز باشه

بعد از برنامه ریزی ها شروع کردیم به تمرین کردن 

و حس جالبی داشت با پسرا اجرا کنم یکجورایی حس تامبوی* بودن داشتم😅😂

 

(برای کسایی که نمیدونن تام بوی چیه......تامبوی به دخترایی میگن که رفتار و اخلاق و یا حتی ظاهر شبیه پسر ها هستن) 

 

A:خب خسته نباشید    همه:ممنونیممممم

راستش ما قبل گروه فور تون کلی گروه دیگه هم داریم و هنوز هستن ولی اونا مربی هاشون کسای دیگه هستن که من استخدام کردم اول با همشون هستم بعدش میسپرم شون به یکی دیگه ولی برای این گروه نمیدونم چرا احساس کردم خیلی موفق هستن پس خودم زیر نظر گرفتمشون و مربیشون شدم تا اخر هم میمونم 

راستی یک گروه ای دل دخترونه هم داریم زیر نظر بکی هستن .......اره بکی هم یکی از مربی هاس راستش منو بکی میخواستیم با دو نفره دیگه گروه بشیم ولی نشد اصلا باهم سازگار نبودیم پس همه به سمت سولو رفتیم 

 

 

 

 

 

۵۹۸۸ کاراکتر

مرسی که حمایت میکنین 

این داستان هم رو به اخراشه و قرار خیلی عجیب بشه پس حمایت کنین که پارت بعد رو بدم