پسر خاله جذاب من C3 P8

Melody Melody Melody · 8 ساعت پیش · خواندن 6 دقیقه

پارت جدید

بچه ها دارم زود زود پارت میدم که این تموم بشه و عشق ناخواسته رو شروع کنم پس حمایت کنین که زود زود بدم که به اون برسیم

❍⌇─➭ welcome to ⌗my blog : ๑ ˚ ͙۪۪̥◌ ⌨꒱

﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏✎

╞═════𖠁𐂃𖠁═════╡

𓆡𓆝𓆞𓆟𓆜𓆛

✧༺♥༻✧

·˚ ༘₊· ͟͟͞͞꒰➳

#انیا

رفتم و وسایلم رو از تو دفتر برداشتم و وقتی در رو باز کردم هیرو رو دیدم

A:اینجا نباید وایسی      H:چرااا

A:چون کسی نباید بفهمه     

H:خب تو گفتی تو کار ما مربی و کاراموزیم ولی الان کار تموم شده 

A:ولی هنوز تو شرکتیم 

H:اره باشه پس بیا تا بیرون باهم بریم    A:قبوله

واقعا اشتیاق هیرو رو درک نمیکردم ۲۷ سالش بود و یهو سنش رو که یادم اومد یادم افتاد امروز تولدش هست 

A:بیا بریم یک رستوران      H:جدی؟     A:اره

گوشیمو قایمکی دراوردم انگار که دارم با مشتری حرف میزنم زنگ زدم به یکی از اشنا هام که رستوران داشت بهش گفتم یک کیک تولد با تزئین شکلات درست کنه و با شرشره و اینا تا ما برسیم و خب وقتشون کم بود کلا باید اینارو توی ۳۰ دیقه اماده میکردن ولی چون بهش اعتماد داشتم میدونستم میتونه 

H:خب کجا بریم    A:اینجا    H:مطمعنی چون دوره؟ 

A:اره بیا بریم اینجا     

H:با این ترافیک حداقلش نیم ساعت تا ۴۰ دیقه راهه

A:عب نداره 

هیرو ماشین رو استارت زد و راه افتادیم 

A:از اونجایی که راه طولانیه بیا حرف بزنیم

H:راجب چی؟     A:هرچی مثلا رنگ مورد علاقت چیه؟ 

H:باشه.....رنگ مورد علاقه ی من آبیه تو چی؟ 

A:من مشکی رو دوست دارم چون مورد علاقه ی بابام بود

H:خب بیا یک سوال دیگه تو دنیا از چی بیشتر همه میترسی

A:میشه جواب ندم؟      

H:اره راحت باش ولی اگر خواستی هم میتونی راجبش حرف بزنی باهام شاید تونستم کمکت کنم بهرحال الان دیگه ما باهمیم

با این حرفش یک ارامش خاصی به دلم نشست که یکی هست که مراقبمه پس تصمیم گرفتم بهش بگم

A:این چیزیه که به هیچکس نگفتم حتی دامیان 

H:راجب چیه     A:بزرگترین ترسم     H:خب میشنوم

A:راستش شاید مسخره باشه ولی من از مامانم میترسم

H:چرا؟ 

A:مامانم همیشه منو میزد همیشه سرم داد میکشید و حتی چندباری میخواست بهم تجاوز کنه ولی بابام جلوش رو میگرفت ولی در نهایت مامانم با ماشین زد به بابام و هروقت بهش فکر میکنم که بابام چجوری مرد اول ناراحت میشم و بعدش خشمی از مامانم دلم رو پر میکنه ولی همیشه مامانم تو زندگیم بهم استرس وارد میکرد 

H:واییی عجب مامان......ببخشید ناراحت نشی ها

A:نبابا تازه اون بدتر از این هاست که بشه اینجور وحش ها روش گذاشت اینا براش کمه 

H:دیگه چیکار میکرد

A:بعد از مرگ بابام هر سری یک مرد رو میاورد خونه و از اخر هم یک روز کلا رفت 

H:یک سوال واسه کشتن بابات زندان نرفت؟ 

A:نه تبرعه شد و ولش کردن با پارتی بازی ادم هر چیزی ازش بر میاد

H:ترس تو از اینه که اون برگرده و دوباره اون کار هارو باهات بکنه؟ 

A:اره   

H:میدونی من ترسم از اینه که اطرافیانم ترکم کنن

A:میفهممت ولی این ترست درست میشه چون کسایی که ترکت میکنن یعنی ارزش تورو نفهمیدن 

A:من ادمای زیادی تو زندگیم ترکم کردن و دیگه اینقدر این اتفاق افتاده وقتی یکی میخواد ترکم کنه من قبلش ترکش میکنم

H:وای دمت گرم بابا      A:هه پس چی فکر کردی

با این حرفایی که بهم زدیم انگار یک وزنه بزرگ از روی قلبمون برداشتیم و خب خیلی خوشحال بودم چیزی رو بهش گفتم که هیچکس نمیدونه 

A:خب رسیدیم 

وقتی داشتیم وارد میشدیم من بهش گفتم من زودتر میرم یک دیقه همینجا وایسا و رفتم داخل

 

#هیرو

انیا گفت یک کاری داره و رفت داخل ولی دیگه نیومد الان دو دیقه شده بود رفته پس رفتم داخل و یهو یک بمب کاغذ رنگی ترکید و رو سرم ریخت

خندم گرفته بود

H:اینا چیه؟          A:تولدت مبارک

خودمم یادم رفته بود تولدمه از بس امروز خوشحال بودم ولی الان خوشحال ترم که یکی تولدم رو یادش بود و برام جشن گرفت مخصوصا کسی که عاشقشم

H:انیا من.....        A:میدونم می..... 

دیگه دووم نیاوردم رفتم سمتش و بوسیدمش و اونم باهام ادامه داد

A:خب انتظار اینو نداشتم     H:واقعا مرسییییی

انیا رو از زیر باسنش گرفتم و بغلش کردم و اونم پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و چرخوند 

#نویسنده

همه همین احساس دژاوو رو داشتن که انیا اون روز ۶ سال پیش با دامیان همین کارو کرد و اون روز انیا خبر دردناکی رو شنید ولی امروز الان انیا دیگه هیچ خاطره ای رو یادش نمیومد و فقط در لحظه زندگی میکرد و میخندید 

و از اون طرف دامیان وقتی ساعت ۷ شب شده بود دامیان اینقدر ناراحت بود میخواست با یکی بره رستوران یا بار که مشروب بخوره ولی کسی نبود و تنهایی رفت و اونجا صحنه ای رو دید که براش خاطره ی بدی رو بجا اورد خاطره ترک کردن انیا برای هیچ و پوچ 

ولی از ته دلش یک گوشه هم بود که خوشحاله برای خوشحال بودن انیا ولی الان بیشتر قلبش رو سیاهی فرا گرفته بود ولی همون گوشه روشن برای خوشحال بودن برای خوشحالی انیا میتونست اونو درمان کنه و همین کارو کرد 

تمام مدت که اونا داشتن با هم کیک میخوردن و بازی میکردن نگاهشون میکردن یک لبخند محوی میزد 

و اون طرف هیرو انیا گذاشت زمین 

A:بریم کیک بخوریم    H:بریم   A:کیک مورد علاقته

H:شکلاتیییی     A:اره     H:خودتم دوس داری ها

انیا لپاشو باد کرد و گفت 

A:معلومه خب       H:میدونستی خیلی خوشگلی 

انیا سرشو گذاشت رو شونه هیرو و گفت

A:وقتی ارزو کردنه       H:باشه 

هیرو دستاشو گرفته و چشماشو بست و تو دلش ارزو کرد و بعدش شمع هارو فوت کرد 

A:ارزوت چی بود      H:اگر بلند بگم که واقعی نمیشه 

A:من اصلا به این اعتقاد ندارم ولی باشه   H:عجب

A:حداقل بگو راجب چی بود میدونم راجب من بوده

H:خیلی اعتماد به نفس داری ولی اعتماد به نفست بجاس 

A:میدونستممممم راجب منه   

H:معلومه خوشگل خانم پس میخواستی راجب کی باشه

A:گفتم شاید داری واسه خانوادت ارزو میکنی

H:الان تو خانواده ی منی    

A:پس پدر و مادر و خواهرت چی؟ 

H:خب اره ولی اول تو     A:نمیدونستم اینقدر خوبم 

H:معلومه تو عالی هستی از همه سری 

A:راستی تو پروندت اسم خواهرت نبود یا نشونی ای ازش بگو که میخوام بشناسمش

H:از الان دنبال خواهر شوهرتی 

A:اره مشکلش کجاس؟ 

با این حرف انیا یهو دل هیرو اروم گرفت 

A:خب بگو کجاست     H:فعلا یک رازه 

انیا با مشت های ارومش هی میزد به بازوی هیرو و میگفت

A:بگو دیگههههه  بگو بگو بگو بگو بگو بگو بگو

H:باش باش    A:افرین پسر خوب 

H:خوبه ازش ۳ سال بزرگترم     A:حالا هرچی 

H:عه حالا که اینطوریه نمیگم    

A:باشه نگو پس منم دیگه میرم 

انیا کیفشو برداشت و تا خواست بره هیرو دستشو گرفت 

H:کجا با این عجله اولا خواستی بری باید بوس خدافظی بدی دوما بشین بهت میگم سوما هنوز دسر نخوردیم

A:باشه قبوله دسر رو بعد از اینکه بگی میخوریم 

H:میشناسیش       A:خب راهنمایی کن

H:حدس بزن  A:خب راهنمایی بده شاید تونستم بگم

H:خب ببین موهاش مشکیه قدش از تو بلندتره و خیلی زرنگ و همیشه لباس های مد و خوشگل میپوشه

A:نه امکان نداره اون نیس    H:اره همونه

A:اون نگفته بود داداش داره    

H:چون ما تازه همو پیدا کردیم

A:دهنتون سرویس بزار بهش زنگ بزنم 

H:بیخیال بابا      A:بابا بکی داداش داشته باشه؟عمرا

H:الان میبینی داره      A:برگامممممم

 

 

 

 

 

۷۴۴۳ کاراکتر

امیدوارم خوشتون اومده باشه حمایت کنین که زودتر این تموم شه عشق ناخواسته رو بدم