پارت جدید

سلام سلام

بچه ها ببخشید قرار بود دیروز بدم ولی گفتم دیگه که حالم بد شد واسه همین الان دارم پارت میدم پس بزنین بریمممم

 

      _________________________________________

#مایا

با صدای اشنایی بلند شدم اولش چشمام تار بود ولی وقتی چشمام خوب شد فهمیدم که مامان سیلا بالا سرمه 

(مامان سیلا:K) 

K:وایییی عروس قشنگم حالش بد شده 

S:مامان لوسش نکن پرو میشه 

از خدا خواسته سعی کردم بشینم و مامانش رو بغل کردم......واقعا هر چی از سیلا بد بگم باید از مامانش خوب بگم......هیچ وقت برام کم نزاشته 

M:مادر شوهر اینجا چیکار میکنی 

K:اومدم بهتون سر بزنم که سیلا گف حالت خوب نیس و خوابی 

M:مشکلی نیس زیاد اینجوری میشم خودم از پس خودم برمیام 

K:ولی بازم نباید تنها میومدی خونه.....حالا هم پاشو براتون غذا پختم 

مادر سیلا بلند شد و رفت سمت میز غذا خوری

S:خودتو به مریضی زدی مامانم بیاد که یکی بهت توجه کنه؟ هه واقعا متاسفم برات 

M:هرجور میخوای فکر کن...مهم اینه واقعیت یک چیز دیگس 

S:خیلی خب شاعر....حالا پاشو که باید یک نمایش خوب اجرا کنیم 

M:از این نمایش ها متنفرم      S:انگار من خوشم میاد

M:باشه باشه حالا برو لباسم رو عوض کنم میام 

سیلا رفت پیش مادرش و منم درو بستم و لباسم رو عوض کردم 

وقتی رفتم بیرون دیدم سیلا و مادرش روبروی هم نشستن و منم مجبور بودم کنار سیلا بشینم و دوباره بازیگری کنم 

وقتی ناهار تموم شد رفتم و ظرف هارو توی ماشین چیدم 

K:خب دیگه من میرم ولی قبلش یک سوال داشتم 

S:جانم مامان   

K:شما دوتا واقعا هم رو دوست دارین؟ 

نفسم بند اومد.....از کجا فهمید؟ شک کرده؟ 

خودمو جمع و جور کردم و جواب دادم

M:واااا این چ حرفیه مادر جون......معلومه عاشق همیم

K:پس نشونم بدین    S:چیکار کنیم که باورت بشه؟ 

K:من اگر درست یادم باشه توی عروسی وقتی سیلا میخواست تورو ببوسه داشتی پسش میزدی و یک چیزی در گوشش گفتی......پس الان عین ادم همو ببوسین 

M:من فقط اون لحظه خجالت کشیدم.....در ضمن این ک کاری نداره 

روی پنجه پام بلند شدم و روی لپ سیلا بوسه ای گذاشتم 

مادر سیلا که هنوز باورش نمیشد 

S:مامان یعنی اعتمادت بهم اینقدر کمه؟ 

K:خیلی خب باشه من دیگه میرم 

بعدش کیفش رو برداشت و رف 

#نویسنده 

مایا برای اینکه حرص سیلا رو در بیاره بلافاصله بعد از رفتن مامان سیلا رفت سمت دست شویی و لب هاشو شست 

S:الان خب ک چی؟فکر کردی من خوشم اومد؟ منم باید لپم رو بشورم ولی اینکارو نمیکنم چون بشدت بچگونس 

بعد از این حرفش رفت توی اتاقش و دوباره مشغول کار شد 

فردا صبح توی شرکت👇👇

مایا همینجور که راه میرفت میشنید که مردم دارن پچ پچ میکنن که از منشیش پرسید 

M:چیشده که همه دارن راجبش حرف میزنن؟ 

T:بنظر میرسه که اکس اقای سیلا برگشته به شرکت

M:چی؟ اکس داره؟ حالا کی هست؟ 

T:شاید ندونین ولی اکس اقای سیلا اونو یهویی رها کرده و رفته برای همین اقای سیلا از اون موقع دیگه با کسی نبوده 

M:اسمش چیه؟     T:آنا     

M:که اینطور .......حالا این خانم انا که میگی الان کجاس؟ 

T:احتمالا داخل دفتر رییس باشه 

مایا با خودش میگف که شاید شانسی برای خلاص شدن از شر سیلا داشته باشه با استفاده از انا ولی نمیدونست که قراره حتی بهش حسودی کنه 

وقتی رف توی دفتر سیلا با دیدن انا که محکم سیلا رو بغل کرده بود ولی سیلا زره ای اهمیت نمیداد ته قلبش گف کاش من بودم ولی افکارش رو پس زد و گف

M:ببخشید فکر کنم بد موقع اومدم 

انا از بغل سیلا اومد بیرون و رو به اون گف

(انا:A) 

A:سیلا من هنوز دوست دارم ول ی اون موقع مجبور بودم برم 

S:برام مهم نیس......مهم اینه که من دیگه دوست ندارم 

A:پس چرا هنوز با کسی نیستی؟ 

S:از کجا میدونی با کسی نیستم 

A:خب کوش؟      S:همینجاس 

بعد به مایا اشاره کرد و به سمتش رفت و محکم لباشو رو لبش گذاش....مایا بین دوراهی مونده بود و تصمیم گرف اهمیت نده چون هرچی بلا سرش اومده بود تقصیر سیلا بود ولی یک موقع هایی هم بود که اون حس مرسی که مراقبم بودی سراغش میومد 

وقتی لب هاشون از هم جدا شد مایا پشت گوش سیلا گف

M:من پولمو ازت میگیرم      

S:این جزو موارد مجبوری حسابه

M:نه نیس      S:چرا هس

بعدش سیلا دست مایا رو گرف و بالا اورد

S:دیدی که با کسی تو رابطم

A:من که میدونم واقعی نیس پس تظاهر نکن 

سیلا اروم در گوش مایا گف

S:همکاری کن بیشتر از مقدار جریمه بهت میدم 

مایا هم سری به نشانه باشه تکون داد

M:حالا میبینی که واقعیه پس میخوای چیکار کنی؟ ها؟ بگو دیگه.....ما باهم تو رابطه ایم و تو این وسط نخود اشی 

انا ایشی کرد و با عصبانیت از دفتر سیلا رف بیرون 

مایا سریع دست سیلا رو پس زد و گف 

M:رفتیم خونه باهم تسویه میکنیم الان وقت ندارم 

S:قبوله     M:راستی نگفته بودی اکس داری

S:چرا باید میگفتم؟    M:واسه موقعیت هایی مث الان

S:خب الان دیگه میدونی پس ولش کن 

M:هنوزم دوسش داری مگه نه؟  

S:اومده و داشتیم.....به شما چ ربطی داره؟ 

M:میتونی منو ول کنی و برگردی پیش اون 

S:عمرا من برگردم پیش اون عفریته 

M:به میگی عفریته ولی پرنسس قلبته 

مایا یک لحظه به حرفش فکر کرد و با خودش گفت الان باید ناراحت بشم؟من که ازش متنفرم پس این حس لعنتی چیه 

S:باشه اصلا هرچی.....ولی اینو بدون من عمرا برگردم پیش اون 

M:ای بابا.....فکر کردم بلخره از شرت خلاص شدم 

مایا رفت توی دفترش و نشست و به ویو بیرون پنجره خیره شد که یهو قطره اشکی رو گونش نشس 

M:من چمه؟من ازش متنفرم پش چرا دارم گریه میکنم 

مایا و سیلا هم دیگه رو از بچگی میشناختن و توی بچگی باهم خیلی خوب بودن ولی وقتی بزرگ شدن کم کم باهم دشمن شدن و الان شده اینی که الانه 

مایا یکم به گذشته فکر کرد و با خودش گفت

M:شاید هنوزم مث قبل دوسم داره ولی نمیتونه بگه؟ ولی خودم چی؟ خودمم دوسش دارم؟ ......نه نه امکان نداره 

 

 

 

 

 

 

6128 کاراکتر 

خب اینم از این پارت.....امیدوارم خوشتون اومده باشه