بزن ادامه رو

سلام سلام بدون هیچ حرفی بریم ادامه


#سیلا 
دختره عین چی کلشو انداخت و کنارم رد شد منم تا وقتی ماشین ظرف شویی وایسه بیدار بودم و بعدش ظرف هارو که چیدم رفتم تو اتاقم و لپتابم رو گذاشتم رو میزم و کارمو شروع کردم......من توی یک شرکت برنامه نویسی کار میکنم که از پدرم به ارث بردم و شرط به ارث رسیدنش هم ازدواج با این دختره اسکل بود 
البته خداروشکر شرط نزاشت که براش نوه بیارم وگرنه تا ابد به این شرکت نمیرسیدم 
من مدیر کل شرکتم و مایا مدیریت بخش های مختلف شرکت رو به عهده داره و جدا از اینکه این دختر کمی مخش تاب داره واقعا توی کارش جدیه حتی خیلی ها اونجا جرات نمیکنن وقتی عصبیه باهاش حرف بزنن ولی اونم خیلی خوب حفظ ظاهر می کنه 
بعد از اینکه تا ساعت ۳ کار کردم لپتاب رو بستم رفتم خوابیدم ساعت ۷ صب با صداهایی از تو اشپز خونه بیدار شدم و رفتم بیرون
S:برا منم درست کن      
M:منو با نوکر بابات اشتباه گرفتی؟ 
S:خیلی خب بابا جهنم خودم درست میکنم 
لحظه ای احساس کردم انگار وقتی نگام میکنه نفرت از توی چشماش میباره البته منم دست کمی از اون نداشتم 
S:چته منو با چشمات میخوری
M:مث همیشه نگات میکنم 
S:منو نگا نکن قیافه بیریختت همش میاد جلو چشمم
جوابی نداد و رفت تو اتاقش و بعد از ۱۰ دیقه با لباس و ارایش کاملش مث همیشه اومد بیرون 
M:من میرم      S:وایسا باهم بریم
M:عمرا.....میدونم واسه پدرته ولی نه......کل شرکت پی میبرن
S:ولی اگر پدرم بو ببره ازت شکایت میکنم و پولمو میگیرم 
M:خیلی خب باشه بابا فهمیدم

#مایا

کلید ماشینو برداشتم و رفتم به سمت پارکینگ رفتم و ماشینو استارت زدم و راه افتادم

رفتم سمت شرکت اینقدر از سیلا عصبی بودم که با سرعت میرفتم نفهمیدم کی اینقدر زود رسیدم 

رفتم داخل دفترم و به منشیم گفتم

M:سریع یک جلسه فوری بزار 

منشی:چشم خانم 

بعد از نیم ساعت وقتی میخواستم برم سر جلسه دیدم سیلا از در وارد شد 

S:خانم مایا بیاید ب دفترم 

M:اقای سیلا شرمندم ولی الان یک جلسه فوری دارم 

S:من گف....      M:ببخشید ما دیرمون شده باید بریم

بعدش بی توجه از کنارش رد شدم و رفتم تو اتاق جلسه و اینقدر عصبی بودم چون فروش بازیمون کم شده بود و سهام مون اومده بود پایین 

برای همین تمام مدت فقط داد میزدم و امروز از اون روز های عصبی بودش

بعد از جلسه رفتم بیرون و رفتم تو اتاق سیلا و دوباره وقتی قیافشو دیدم تازه متوجه شدم چقد درو هست که با کارمنداش مث گل رفتار میکنه و با من دو خونه مث طلبکار ها

وقتی رفتم سیلا پرده هارو کشید 

S:چته امروز         M:هرچی باشه به تو مربوط نیس

S:من رییس شرکتم بهم مربوطه پس بنال 

M:درست حرف بزن تا بگم   S:مایا اصلا حوصلتو ندارم 

M:انگار من دارم؟اگر دیگه کاری ندارین من میرم 

S:نه بگیر بشین 

اول خودش نشست و من گفتم 

M:نه ممنون

ولی تا خواستم برم دستمو کشید و من افتادم روی پاهاش سرشو نزدیک صورتم کرد 

M:چ گوهی میخوری یادت نره ک...... 

همون لحظه پدرم از در وارد شد به همراه پدر سیلا 

که سیلا اروم اومد و در گوشم گفت

S:از صداشون و سایشون فهمیدم اومدن پس همکاری کن 

بعدش یک لبخند فریب کارانه ای به پدرم چ پدرش زد که 

(D:پدر مایا  H:پدر سیلا) 

H:ببخشید مزاحم شدیم 

D:بجای این کارا حواستون به شرکت باشه 

برای اینکه بهترین نمایش و داشته باشیم دستمو دور گردن سیلا حلقه کردم و گفتم

M:بابا گیر نده دیگه میخواستم دو دیقه با شوهرم تنها باشم 

سیلا که خیلی ریلکس بود جواب داد

S:پدر زن نگران نباش من قول دادم که شرکت رو به بهترین شکل ممکن اداره کنم

H:واسه همینه سهام شرکت پایین اومده و فروش بازی ها کم شده؟ 

M:اتفاقا الان میخواستم الان اینو به سیلا بگم که اذیتم کرد 

سیلا چشم غره ای بهم رفت که پوزخند زدم و پدرش گفت

H:وایییی سیلا از دست تو چیکار کنم 

M:تقصیر سیلا نیس پدر جان تقصیر منه که اینقدر خوشگلم سیلا نمیتونه در برابرم مقاومت کنه 

هردوشون خندیدن ولی سیلا فقط چپ چپ منو نگاه میکرد که از بغلش پا شدم و به بابام و باباش گفتم 

M:خب دیگه من میرم سراغ کارای این بلایی که سرمون اومده.....باید چندین جلسه بزارم و ملاقاتی دارم واسه همین سرم شلوغه من میرم دیگه 

D:برو عزیزم     

H:مایا امروز بیا خونمون زنم میخواد ببینتت

M:چشم پدر جان 

بعدش از اون روانی خونه زدم بیرون و رفتن سمت دفترم و کلی کار کردم تا ساعت ۴ بعدازظهر و رفتم ناهار بخورم به همراه یکی از مشتری های همیشگی که میخواست از همکاری انصراف بده......رفتم و بعد از یک ساعت حرف زدن و اینا راضیش کردم

بعدش دوباره رفتم شرکت و تا ساعت ۱۰ اونجا بودم که یهو سیلا اومد تو دفترم و منو دید که دارم سومین لیوان قهومو میخورم

S:بسه پاشو بریم خونه.....اوردوز میکنی

M:نه من خوبم تو برو امشب باید تا نصف شب شایدم تا صبح کار کنم 

S:دقت کردی چقد به کارت اهمیت میدی؟حتی بیشتر از خودت.....البته که برا من مهم نیس ولی اگر بلایی سرت بیاد بالا و مامانم منو میکشن 

M:اها راستی مامانتتت یادم رفت امروز باید میرفتم اونجا.... از طرف بهش بگو خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم.....بجاش فردا میرم 

S:باشه باشه پس من میرم خونه 

بعدش که سیلا رفت دیدم قهوم تموم شده ولی هنوز نیاز دارم ولی برای اینکه کمی به خودم اسیب نزنم بعد از ۲ ساعت رفتم یک لیوان دیگه درست کردم خوردم و تا ساعت ۳ صبح کار کردم و اینقدر خسته بودم همونجا تو دفترم خوابیدم 

که ساعت ۹ صب با صدای سیلا بلند شدم 

S:ببین بخدا مریض بشی من میمیرم من تو

خیلی خسته و بدون توان جواب دادم

M:چی میگی      S:داغی دختر پاشو ببرمت خونه 

M:نه نمیخواد اینجوری همه میفهمن 

S:جون من از اینکه اینا بفهمن مهم تره 

اینقدر عصبی بودم که از مامانش میترسید در حدی که تو این وضعیت نگران خودشو و مامانش بود نه من 

M:برو گمشو خودم میرم خونه 

S:هرجور راحتی ولی نمیر وگرنه منم میمیرم 

در حد توانم نبود که بزنمش وگرنه میزدم واسه همین اروم گفتم

M:منشیمو صدا کن    S:خانم اسکات بیا اینجا 

(منشیش خانم اسکات:T) 

T:بله اقا       S:خانم مایا رو ببر خونه 

T:چشم 

رفتم خونه و به سختی رفتم رو تختم و یهو متوجه شدم پریود شدم 

ولی چون همیشه خودم از پس خودم بر اومدم اینسری هم برام عادی بود پس نوار بهداشتی گذاشتم و یک قرص تب بر خوردم و خوابیدم 

با صدای اشنایی بیدار شدم.....چشمام اولش تار بود بعدش فهمیدم کیه 

اون..... 

 

 

 

 

 

6330 کاراکتر

امیدوارم خوشتون اومده باشه تا پارت بعدی بایییی