تصویر هدر بخش پست‌ها

دنیای رمان

خوش اومدی.....رمان هارو بخون مطمعنم پشیمون نمیشی

عشقی که از ازدواج شکل گرفت P9

| 𝑴𝒆𝒍𝒐𝒅𝒚

بچه ها حداقل لایک کنین لطفا 

اصلا حمایت نمیشه نه اینجا نه تو وب منحرفان شریف البته تو اونجا فعلا تا پارت ۵ رو دادم ولی کسایی که از اینجا میخونین لطفا لایک کنین

حرفی ندارم بریم سراغ رمان

 

     __________________________________________

#سیلا 

پنج سال پیش وقتی مایا رفت قلب منم با خودش برد.....من حتی نفهمیدم کی عاشقش شدم ولی مطمعنم بیشتر وقتی که با انا بودم اونو دوست داشتم و دارم ولی خبری که لوکاس بعدش بهم داد شک بدتری بهم وارد کرد و فهمیدم چقدر ضربه بهش زدم

 

فلش بک به پنج سال پیش👇

ناامید روی مبل خونه بودم تا الان یک بطری رو تموم کرده بودم که یهو صدای در اومد و رفتم بازش کردم.....لوکاس بود....با دیدن وضعم پرسید

L:این چه وضعیه مرد 

تا اومدم دهن باز کنم چیزی گفت که بهم برخورد 

L:البته حقته.....و اینکه مایا ولت کرد هم حقته 

با این حرفاش عصبی شدم و بلند شدم و یقشو گرفتم و داد زدم

S:الان طرفداری اونو میکنی؟ولی میدونی اره حقمه اما تو حق اینکه اینو بهم بگی نداری چون توهم براش هیچکاری نکردی 

L:از کجا میدونی.....حداقل بهتر از توام که زنش تصادف میکنه و پیش اکس خودتی 

با شنیدن تصادف یقشو ول کردم و با ترس پرسیدم 

S:مایا تصادف کرده؟.....الان حالش خوبه؟ کجاس تو میدونی مگه نه؟ باید بهم بگی

L:ببین از همون اول که رفتم به مایا التماس کردم کمکت کنه توی قضیه انا بعدش هیچی خوب پیش نرفت 

S:تو چیکار کردی؟ 

با این حرفش تازه فهمیدم چرا داشت بدون اینکه ازم پول بگیره کمکم میکرد.....ولی بخاطر لوکاس نبود بخاطر این بود که دوسم داره 

L:اره اون دوست داشت ول تو چی؟فقط اونو به عنوان زن قراردادیت میدیدی 

افتادم رو زمین و دستامو گذاشتم رو گوشام و زیر لب فقط تکرار کردم

S:نمیخواستم اینجوری بشه.....نمیخواستم اینجوری بشه...... 

لوکاس دستشو گذاشت رو شونم و نشست 

L:اگر دوسش داری بهش ثابت کن

S:چجوری الان وقتی اینجا نیست 

L:با خودت عهد ببند به هیچ دختری تا وقتی اون برگرده نگاه هم نکنی 

S:لوکاس من دیگه نمیتونم بدون اون زندگی کنم چجوری به دختر دیگه ای نگاه کنم 

L:پس ثابتش کن 

با این حرف لوکاس یه خودم اومدم و بلند شدم با خودم قول دادم تا وقتی مایا برگرده به هیچ دختری نگاه هم نکنم 

 

زمان حال 👇👇

#مایا 

برگشتم تو پذیرایی پیش اون سه تا و بهشون گفتم 

M:خاله ایلا و عمو لوکاس انگار دوتا همسفر دارین برای برگشت 

با این حرفم هردوشون تعجب کردن و اومدن سمتم و منم قضیه رو گفتم

I:نباید قبول میکردی   M:ولی گفت اخرین امیدشم 

L:تو بهرحال میبینیش پس فردا صبح باهم برمیگردیم 

I:شما دوتا باهم تبانی میکنین منو ضایع کنین 

هردو باهم خندیدیم که سولی دوید سمتم و گفت

Y:قراره بریم کجا    

M:یک مدت میریم خونه خاله شایدم عمو

Y:اخجونننننن 

M:خب کی کیک میخوادددد    Y:من من منننن

رفتیم کیک خوردیم و اون روز رو باهم چهارتایی گذروندیم 

 

فردا صبح موقع پرواز 

تو دلم اشوب به پا بود و استرس داشتم که یهو ایلا که صندلی کنارم نشسته بود گفت 

Y:مامانی چرا میلرزی؟ نکنه میتلسی؟......نتلس چون من اینجام 

خیلی دختر باهوشی بود و به این هوشش مینازم و حرفاش باعث شد کمی اروم بشم و وقتی رسیدیم رفتیم خونه ایلا 

I:تو میتونی تو همون اتاقی که همیشه میموندی بمونی 

Y:یک سوال دالم مامانی    M:جانم بپرس

Y:تو و خاله چند سال پیش دوست شدین؟ 

I:منو مامانت از دبیرستان باهم دوستیم 

Y:واییی چه خفن منم از این دوستا میخوام 

منو ایلا خندیدیم که جوابشو دادم 

M:توهم میتونی پیدا کنی ولی باید بری مدرسه پس خوب غذا بخور و سالم بمون تا بزرگ شی و دوست پیدا کنی باشه؟ 

Y:باشهههه

I:میگم من باید برم سرکار تو که.... 

M:منم باید برم پس سولی رو کجا ببرم؟ 

Y:میرم خونه عمو لوکاس   M:باشه ولی اذیتش نکنی 

Y:چشممم

سولی رو بردم پیش لوکاس و با کلی دعا رفتم شرکت سیلا و از در وارد شدم و کارت شخصیمو نشون دادم گفتم برای چی اومدم و رفتم داخل و دیدم.....کمی فرق کرده بود ولی تقریبا همون قبلا بود یهو دیدم کسی زد پشتم

T:اوه ببخشید.... 

با دیدنم پرید بغلم کرد و جیغ زد 

T:واییییی شما برگشتینن    M:شششش اروم باش 

T:اخ چشم ببخشید 

یهو صدای سیلا اومد که ترس همه جام رو گرفت

S:خانم اسکات لطفا اروم باشید 

به سمت صدا برگشتم که با دیدنم.... 

 

#سیلا 

با دیدن مایا اول چشمامو چند بار باز و بسته کردم که دستشو سمتم دراز کرد و گفت 

M:خوشبختم.....من مایا جونز هستم و شما باید 

دیگه نتونستم تحمل کنم و دستشو کشیدم و بغلش کردم که سریع پسم زد 

S:ما...مایا لطفا گوش کن برات توضیح میدم 

با ظاهری که انگار براش مهم نبود بهم نگاه کرد و گفت 

M:میخواید توی دفتر حرف بزنیم؟ 

سری به نشانه اره تکون دادم و رفتیم توی دفتر و پرده هارو کشیدم چون کل دفتر شیشه ای بود وقتی همرو کشیدم رفتم سمت مایا و جلوش زانو زدم 

S:مایا میزاری برات توضیح بدم....من اون موقع نمی.... 

حرفمو قطع کرد و گفت و با قطره اشکی که یهو از چشمش اومد پایین خندید و گفت 

M:اقای اندرسون واقعا برام مهم نیس پنج سال پیش چیشده پس لطفا بلند شید

S:پس چرا گریه میکنی 

سریع رد اشک رو پاک کرد و گفت 

M:چیزی توی چشمم بود لطفا بلند شید 

از رو زمین بلند شدم که یهو صدای جیغ بچه ای از بیرون اومد 

Y:عمووووو......مامانم کجاس 

با عصبانیت بیرون رفتم که دیدم بچه ای بغل لوکاس و بهش میگه عمو مامانم کجاس که یهو بچه با دیدن دوید سمتم و گفت 

Y:بابایییی 

با شنیدن کلمه بابا تعجب کردم که مایا از دفتر بیرون اومد و بچه رو بغل کرد و گفت 

M:لوکاس گفتم خونه نگهش دار 

L:نمیدونی چیکارا میکرد.....همش جیغ میزد میگفت میخوام برم پیش مامان 

مایا رو کرد به بچه و گفت 

M:مگه نگفتم عمو رو اذیت نکن 

Y:ولی مامانی دلم برات تنگ شده بود 

با شنیدن کلمه مامانی رو کردم به مایا و با اطمینان گفتم

S:پدر بچه منم مگه نه؟ 

Y:اره بابای من شمایی چون عکسات رو کنار مامانم دیدم 

M:نه نیستی

بچه اینقدر شبیه من بود.... چشماش موهاش و.... همش شبیه من بود و ضایع بود داره دروغ میگه 

مایا خواست بره که دستشو گرفتم کشوندم تو دفتر 

S:دلم نمیخواد اون بیرون بیشتر از این ابروم رو ببری 

M:هه فکر کردی من خوشحالم؟ با دیدنم پریدی بغلم بعد الان من دارم ابروت رو میبرم؟ کی به کی میگه 

S:توهم داری دروغ میگی.....این بچه مث چی شبیه منه پس زور اضافه نزن 

در باز شد و لوکاس اومد داخل 

L:سیلا میشه اروم باشی 

S:نه نمیتونم......چون مادر این بچه....بچشو از پدرش به مدت پنج سال دور کرد 

عصبی بودم از اینکارش پس سرمو کردم رو به مایا و گفتم 

S:بچمو ازم دور کردی زجرم دادی خوب بود؟ 

M:میدونی این زجری که تو میکشی رو من ده برابرش تو سرم اوردی 

با این حرفش تمام عصبانیتم به عذاب وجدان تبدیل شد و گفتم

S:مایا من خیلی کارای بدی باهات کردم ولی دلیل نمیشه که.... 

M:من هم اون موقع دوست داشتم تو از عشق ضربه خورده بودی.....دلیل خوبی بود منو تیکه تیکه کنی؟ در حدی که قلبی واسم نمونه 

با حرفش بچه برگشت سمت مایا و گفت

Y:مامانی چرا قلب نداری؟ میخوای مال خودمو بهت بدم 

با حرفش مایا زد زیر گریه که بچه اومد سمتم و گفت

Y:تو اگر واقعا بابامی باید مامانمو دوست داشته باشی ولی نداری 

این بچه خیلی چیزا میدونست

S:بچه میدونی من بابای واقعیتم ولی انقدر مامانتو دوست دارم نمیدونم کجای دلم بزارمش 

Y:پس برو مامانمو بغل کن 

 

 

 

 

 

 

7355 کاراکتر 

خب اینم از این پارت بچه ها 

بنظرتون سولی خیلی گودی گودی نیست😂🥹🩷