تصویر هدر بخش پست‌ها

دنیای رمان

خوش اومدی.....رمان هارو بخون مطمعنم پشیمون نمیشی

عشقی که از ازدواج شکل گرفت P7

| 𝑴𝒆𝒍𝒐𝒅𝒚

بزن تو که این پارت خیلی ابداره

بدون هیچ حرفی ادامه 

 

   ____________________________________________

#مایا 

وقتی رسیدیم خونه دیگه وزنش رو تحمل نمیکردم ولی یهو دیدم خودش وایساد واسه همین ولش کردم و کفشامو دراوردم و رفتم داخل که پشت سرم اومد و دستمو کشید و کمرمو گرفت و به خودش چسبوند 

S:کجا خوشگل خانوما       M:میدونی من کیم؟ 

S:بله شما زن منی.....مایا    

M:پس اینم میدونی که نمیتونی بهم دست بزنی؟ 

بعد با چشمایی خمار و قرمز بهم نگاه کرد 

S:فعلا واسم هیچی مهم نیس

بعدش لباشو گذاش رو لبام و منم تقلا برای ازادی کردم ولی همینجوری منو هل داد به سمت دیوار تا وقتی کامل چسبیدم به دیوارم و دستام رو بالای سرم قفل کرد و منو عمیق میبوسید 

بعد از اینکه دیدم زورم بهش نمیرسه تصمیم گرفتم همکاری کنم که یهو منو از باسنم گرفت و بلند کرد و برد توی اتاقش 

منو انداخت رو تخت و روم خیمه زد 

با یاد حرفای دیشبش بغضم گرفت ولی وقتی چهرشو جلوم دیدم بیخیال شدم و تصمیم گرفتم انجامش بدم 

خم شد سرشو فرو کرد تو گردنم و نفس های داغشو روی گردنم ول داد و شروع کرد کیس مارک گذاشتن منم دکمه های پیرهنشو باز میکنم 

از روم بلند شدم پیرهنشو دراورد و لباس منو کشید بالا و از تنم دراورد بلند سوتینمو باز کرد سرشو برد پایین از گودی گردنم تا جای نافم رو بوسید و یهو شلوارم رو دراورد و کمربندشو باز کرد و 

S:اماده ای        M:اوهوم

واردم کرد و تلمبه زد و ناله های منم اتاق رو پر کرده بود تا وقتی هردو ارضا شدیم و توم کشید بیرون 

ولی اون بیخیال نشد و دو بار دیگه این کارو کرد 

و در اخر توی بغل هم به خواب رفتیم که یهو نصف شب از خواب پریدم و با خودم گفتم نباید بفهمه چون اون زره ای علاقه نداره و اگر بفهمه میندازه گردن من واسه همین لباسام رو برداشتم و رفتم تو اتاق خودم 

#سیلا 

صبح از توی تختم با بدنی برهنه بلند شدم و با خودم گفتم حتما دیشب مست بودم اینجوری شده چون هیچی از دیشب یادم نمیومد 

سریع لباس پوشیدم و رفتم سمت اتاق مایا و بازش کردم و دیدم مایا داره لباس عوض میکنه واسه همین سریع درو بستم 

که از پشت در دادش درومد

M:قبل از اینکه بیای در بزن نفهم

S:فقط میخواستم بپرسم دیشب کاری نکردم؟ 

M:نه براچی میپرسی      S:هیچی 

بعدش از پشت در با خیال راحت رفتم سمت اشپزخونه و یک چیزی درست کردم برا هردومون 

M:دیشب بهم پیام دادی بیام دنبالت 

S:اره چون میدونستم انا میخواس چیکار کنه 

M:قولت رو شکوندی        S:خب تو هیچ جا نبودی 

M:اوک فقط میخواستم بگم مهم نیس 

S:دستت چطوره؟        M:هوم؟!....خوبه

واقعا از رفتارش عصبی شدم و گفتم

S:چرا اینجوری رفتار میکنی؟      M:چجوری؟ 

S:انگار هیچی برات مهم نیس!تویی که دو روز پیش بهم اعتراف کردی؟تو چته؟

M:فقط دارم مث تو رفتار میکنم.....دستت درد نکنه من میرم سر کار

S:وایسا باهم بریم       M:باشه فقط زود باش 

مایا انگار این قدر دل شکسته بود که تحمل هیچی رو نداشت و داشت اینجوری رفتار میکرد 

صبحونم رو تموم کردم و رفتم لباس پوشیدن و راه افتادیم و وقتی رسیدیم اون اول رفت و منم به فاصله ۵ دقیقه بعدش رفتم داخل 

#مایا

دیگه هیچی برام مهم نبود چون واقعا برام سخت بود کسی که اینقدر دوسش دارم اصلا دوسم نداشته باشه 

نیاز داشتم با کسی حرف بزنم ولی ایلا الان اینجا نبود واسه همین به لوکاس زنگ زدم و گفتم بیاد تو دفترم و قبل اینکه بیاد پرده هارو کشیدم و بعد از چند دقیقه لوکاس اومد و با دیدن چهره غمگینم پرسید

L:چیشده      

بغضم ترکید و فقط گریه کردم ولی سعی کردم کمترین صدا رو ازاد کنم

L:هی هی میخوای به سیلا بگم بیاد؟ 

با شنیدن اسمش داد زدم

M:اسم اون نکبت رو نیار 

یهو دیدم خانم اسکات منشیم اومد داخل

T:خانم چیزی شده؟ حالتون خوب نیس؟ 

که یهو سیلا از پشتش درومد گف

S:چخبرته؟خانم اسکات برو بیرون 

رفت بیرون و اومد سمت منو لوکاس و با دیدن اشکام گفت

S:نه به صبح نه به الان 

M:سیلا حوصلتو ندارم برو گمشو بیرون 

S:ما باید حرف بزنیم      

M:من حرفی با تو ندارم میخواستم با لوکاس حرف بزنم اومدی و مزاحم شدی 

S:هرچی به لوکاس مربوط باشه به منم مربو..... 

L:سیلا میشه یک دیقه بری بیرون 

سیلا با شنیدن حرف لوکاس جا خورد 

S:شما دوتا چتونه؟     L:فقط چند دیقه وقت میخوام 

سیلا دید حریفمون نمیشه رفت  بیرون و لوکاس اومد سمتم 

L:چه اتفاقی افتاده؟     M:چی نشده 

بعد همه چیزو براش تعریف کردن و دوباره بغضم ترکید و گریه کردم که یهو توی یک اغوش دوستانه فرو رفتم 

L:گریه نکن.....سیلا فقط.... 

M:هیچ دلیلی وجود نداره که منو اینجوری بشکونه

L:اون فقط از عشق اولش تجربه خوبی نداشته واسه همین.... 

M:برای همین باید هرکسی دوسش داره رو خرد کنه؟ 

از بغلش در اومدم و رفتم سمت میزم و روی صندلیم نشستم 

M:فقط اینکه واقعا کسی نیس یکی بهم بگه چیکار کنم؟ تو تابحال کسی رو اونقدر دوست داشتی بعدش بفهمی طرف زره ای بهت اهمیت نمیده 

احساس کردم با حرف های خودم زره زره از قلبم برداشته میشد واسه همین تمومش کردم که یهو لوکاس دهن باز کرد و گف

L:من درکت نمیکنم ولی هروقت خواستی من هستم....فقط بدون تو تنها نیستی 

با اینکارش یاد ایلا افتادم 

اون روز با دوری از سیلا گذروندم و حتی تو خونه هم باهاش حرف نزدم تا اینکه 

داشتم جارو میدم خونه رو که یهو دیدم سیلا داد زد 

S:واییی انگشتم 

و وقتی رفتم سمتش دیدم چاقو و تخته با سبزیجات که داشت ریز میکرد اونجا سریع رفتم سمت جعبه کمک های اولیه ولی وقتی خواستم براش بیارم انگشتش رو بالا اورد و خندید

S:گول خوردی         M:هه خندیدیم 

جعبه رو گذاشتم تو کمد و رفتم دوباره جارو بکشم 

رفتم تو اتاقم و گوشیم رو دراوردم و تا خواستم به ایلا زنگ بزنم حالم بد شد و سریع دویدم سمت دستشویی و بالا اوردم چندین بار دیگه اینجوری شد که با خودم یک فکر محال کردم......نکنه حاملم؟ 

بهرحال واسه اطمینان رفتم تست دادم 

بعد از چند روز جوابش اومد و خواستم برم بگیرم تقریبا ساعت ۶ عصر بود و وقتی رفتم ۱ ساعت معطل شدم و رفتم داخل اتاق دکتر 

(P:دکتر) 

P:شما چند روزی هست باردارین پس حواستون باشه 

با این حرفش انگار دنیا رو بهم دادن دستم رو گذاشتم رو شکمم و یادم افتاد بچم از سیلا عه 

P:توصیه میکنم هرچه زودتر به پدر بچه بگین 

M:خیلی ممنون 

رفتم بیرون و داشتم از خیابون رد میشدم که حتی چراغ قرمز بود و ناگهان یک ماشین زد بهم و بگه چیزی یادم نیومد فقط فکر و ذهنم شده بود بچم چیشد؟ 

وقتی چشمام رو باز کردم سرم رو به دستم دیدم 

#سیلا 

انا گفته بود باهاش برم کمکش کنم کادو بگیره و منم از دست مایا خسته شدم ولی وقتی به کارایی که باهاش کردم میوفتم میگم نباید میکردم 

A:من گشنمه بیا بریم رستوران 

وقتی رفتیم نشستیم تا بیارن ولی اون قهوه سفارش داد

S:مگه گشنت نبود؟       A:حالا دلم قهوه خواس

وقتی قهوه رو اوردن گارسون دستش لیز خورد و قهوه ریخت رو دست انا 

سریع رفتیم بیمارستان و دکتر چندتا پماد تجویز کرد و گفت چیزی نیس 

#مایا

M:دکتر بچم حالش خوبه؟     

P:نگران نباشید ما بررسی کردم ...... خطر از بیخ گوشتون گذشته 

M:اخیششش     P:میخواین زنگ بزنیم شوهرتون؟ 

M:نه مرسی اون سرش شلوغه 

بعدش خنده ی ساختگی زدم و تا وقتی سرم تموم شد اونجا بودم و تقریبا داشت ساعت ۸ میشد و سرم رو از دستم کشیدن و دکتر گف ماشین برخورد کوچیکی داشته واسه همین زیادی مجروح نشدم 

وقتی داشتم از بیمارستان بیرون میرفتم انا رو دستی بانداژ شده دیدم و سیلا هم کنارش بود 

همون لحظه دیگه سیلا برام تموم شد 

 

 

 

 

 

 

7000 کاراکتر

اینم از این پارت 

پارت بعدی رو هم میدم ولی چند ساعت دیگه پس فعلا بایییی