تصویر هدر بخش پست‌ها

دنیای رمان

خوش اومدی.....رمان هارو بخون مطمعنم پشیمون نمیشی

عشقی که از ازدواج شکل گرفت P6

| 𝑴𝒆𝒍𝒐𝒅𝒚

های پارت جدید

بچه ها همینجور دارم پارت میدم پس حمایت کنین 

 

   ____________________________________________

#سیلا 

از یک طرف از حرفی که زدم ناراحت بودم از یک طرف نگرانش بودم ولی ناچارا از اتاق بیرون رفتن و درو بستم و بعد از گذشت چند ساعت مایا از اتاقش اومد بیرون و چون یک کراپ نیم استین تنش بود زخم دستش رو دیدم که با بانداژ بسته بود 

 

#مایا

بعد از سیلا رفت بیرون 

رفتم سمت کشو و از این بخیه هایی که شبیه به منگنه هست(اسمشو نمیدونم شما اگر میدونین بگین) از توی کشو دراوردم و دستم رو بخیه زدم 

و بعدش بانداژی روش کشیدم 

من تراژدی های زیادی از تجاوز و اینجور اتفاقا دارم و بشدت میترسم ولی یهو بین تفکراتم یاد حرف سیلا افتادم و ناخواسته زدم زیر گریه و بعد از چند ساعت با چشمای ورم کرده رفتم بیرون که سیلا رو دیدم و دوباره یاد حرفش افتادم ولی این سری سعی کردم خودمو کنترل کنم

S:بیا بشین باهم بنوشیم     M:نمیخوام 

این سری با تشر گفت

S:گفتم بیا اینجا  

ناچارا سری تکون دادم و رفتم کنارش نشستم 

S:دستت خوبه؟       M:مگه برات مهمه؟ 

S:سوال پیچ نکن جواب منو بده 

M:اینقدر کنجکاوی خودت ببین      S:باشه

سیلا شروع کرد به باز کردم بانداژم و منم همونجوری با دست دیگم درحال ریختن مشروب بودم

S:زیاد نخور مث سری قبلی کار دستمون میدی 

از این همه توجهش تعجب میکردم.....پسری که چند ساعت پیش بهم میگفت فقط بخاطر پدر و مادرم الان داره بهم توجه میکنه؟ 

با باز شدن بانداژ چشم هاش رو به بخیه هام دوخت و اروم کنارش دستی کشید که دردم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم که یهو دستش رو فشار داد که این سری نتونستم جلوی دهنمو بگیرم

M:آییی نکن مریض میدونی درد میکنه 

S:دیدم خودتو خیلی سفت گرفتی گفتم شل کنم در ضمن چشمات عین بادمجون پف کرده 

دیگه تحملم نکشید و جواب دادم

M:میدونی چرا اینجوریم؟ بخاطر تو! میدونی چرا اینهمه گریه کردم؟ بخاطر حرف تو!! میدونی چرا دلم شکسته و خودمم دلیلش رو نمیدونم؟ چون مغزم میگه گور باباش ولی قلبم میگه دوسش داری 

#نویسنده

سیلا با حرف اخر مایا جا خورد! اون داشت واقعا اعتراف میکرد؟ مایا ادامه داد

M:میدونی توی لعنتی چقد بهم اسیب زدی؟ 

سیلا با سردی جواب داد 

S:فکر کردی برام مهمه؟ 

سیلا با خودش فکر میکرد مایا براش مهمه و دوسش داره ولی اون افکار رو پس زد و تصمیم گرفت براش مهم نباشه ولی از اون طرف به احساسات مایا فکر نکرد و وقتی این حرف رو زد دل مایا هزاران هزار تیکه شد 

مایا بلند شد و رفت توی اتاقش و سیلا موند و عصبی از همه چیز کل بطری رو خورد ولی اون برای مست کردنش کافی نبود و دومین بطری رو نوشید و سومین بطری و بعدش روی همون مبل تا صبح خوابید وقتی صبح بیدار شد مایا اونجا نبود و رفته بود بیرون ولی روز تعطیل کجا رفته بود؟ 

S:ایش اصلا چرا برام مهمه؟ هرجا میخواد بره 

گوشیمو برداشتم و ساعت نگاه کردم ساعت ۱۱ بود و من تا الان خواب بودم؟ 

که یهو زنگ گوشیم بلند شد و با دیدن اسمش سریع جواب دادم

(مامانش:K) 

S:سلام مامان.....جانم کاری داشتی؟ 

K:عزیزم با مایا دعوا کردی؟      S:خب راستش.... 

K:صبح اومد پیشم و گفت اومده سر بزنه و تو خواب بودی برا همین تنها اومده ولی چشماش رو هر چقدر ارایش میکرد من دیدم چشماش کبوده ولی هرچقدر تلاش کردم بفهمم ولی اون کل وقتی که اینجا بود رو خندید انگار هیچی نشده ولی الان برگشت و گفت میره پیش پدر و مادرش 

سیلا فهمید مایا چیزی نگفته و بازم سعی کرده براش مشکل درست نکنه پس خودشم همه چیزو خوب جلوه داد

S:نه مامان نگران نباش اون فقط دیشب نتونسته بخوابه چون کار میکرده 

K:اها باشه عزیزم خلاصه مراقبش باش 

سیلا یک چیز دیگه هم فهمید اینکه راجب زخم دستش چیزی نگفته و احتمالا لباسی پوشیده که اون رو میپوشونه پس سریع لباس مناسب پوشید و رفت خونه پدر و مادر مایا 

S:سلام مادرجان پدر جان میگم مایا احتمالا اینجا نیست؟ 

L:چند دقیقه پیش رفت خونه دوستش 

S:میشه ادرس بدین؟؟      L:اره بفرمایید..... 

سریع رفتم اونجا ولی وقتی رسیدم یک دختری اومد بیرون 

(ایلا:I) 

I:جانم فرمایش       S:مایا اینجاس؟ 

I:اگر هم باشه به شما چ ربطی داره؟ 

S:شوهرشم         I:خیر اینجا نیس     S:ولی..... 

سریع درو روم بست و رفت 

#مایا

M:مرسی که بهش نگفتی اینجام

I:پسره ی نکبت بعد از اون اتفاقات چطور جرعت میکنه دنبالت باشه؟ 

M:ایلا واقعا نمیخوام دیگه نمیکشم 

ایلا دستاشو از هم باز کرد و سریع پریدم بغلش و بعد گفت

I:نگران نباش درست میشه 

دیگه بغضم ترکید و هق هق گریه کردم و همونجوری حرف میزدم

M:واقعا نمیخوام دوسش داشته باشم ولی نمیتونم و نمیدونم چرا و چطور 

ایلا که نمیتونست چیزی بهم بگه فقط بغلم کرد و همین بهم امید میداد که یکی با اینکه حتی درکم نمیکنه پیشمه 

 

#سیلا

گوشیم زنگ خورد انا بود 

A:سیلا یک جلسه فوری همین الان بیا هتل تجملی اقای جیمز بازم 

ناچارا بدون مایا رفتم اونجا الان ساعت ۱ بود و اقای جیمز مارو تا ساعت ۷ شب اونجا نگه داشت و بحث کرد اخرشم اینقدر به خوردم نوشیدنی داد مست شدم ولی قبلش به مایا پیام دادم.....من با انا و اقای جیمز اومدم جلسه توی هتل تجملی لطفا بیا دنبالم 

 

#مایا 

تقریبا ساعت ۷ داشتنش میشد و یهو یک پیام از سیلا گرفتم و فهمیدم یکی داره مجبورش میکنه مشروب بخوره واسه همین خواسته برم دنبالش پس سریع از خونه ایلا زدم بیرون وقتی رسیدم انا رو دیدم که زیر بغل سیلا رو گرفته بود و داشت میبردش که دستشو گرفتم

M:من شوهرمو میبرم       A:بازم نک..... 

J:اوه سلام مایا اومدی دنبال شوهرت؟ توهم میای بریم چندتا پیک باهم بزنیم؟ 

M:نه مرسی....انا شوهرمو بده

انا که دید نمیتونه جلوی اقای جیمز کاری بکنه سیلا رو من گرفتم و کشون کشون بردمش سمت ماشین وقتی رسیدیم خونه ساعت ۹ بود چون هتل از خونه زیادی دور بود و چند باری هم توقف کردیم بخاطر سیلا 

وقتی رسیدیم خونه هنوزم مست بود در حدی که من بزنمش فردا نمیدونه کی زدتش 

 

 

 

 

 

 

6003 کاراکتر

امیدوارم خوشتون اومده باشه و پارت های بعدی رو هم میدم پس حمایت شه از این چهار تا پارت