عشقی که از ازدواج شکل گرفت P5
بچه ها قالب جدید چطورره؟
بنظر خودم خیلی قشنگ💕
خب اومدم با پارت جدید
___________________________________________
#سیلا
گوشی رو جواب دادم و نفرتی که توی کلامم بود گفتم
S:زود کارتو بگو
A:یک جوری میگی انگار ناراحتی از زنگ زدنم
S:خب چون هستم.....حالا کارت؟
انا با ناامیدی جواب داد
A:فردا بیا رستوران استار......اقای جیمز برای همکاری میخواد باهامون حرف بزنن همینطور اعضای شرکتش
S:باشه ولی من مایا رو هم میارم
A:چرا همش عین کنه بهت میچسبه؟
S:راجب زن من درست حرف بزن......در ضمن خودم گفتم بیاد
A:پففففف.....باشه
شب بود حوصلم سر رفته بود رفتم چندتا بطری مشروب اوردم و لیوان اول رو که ریختم در اتاق مایا باز شد و وقتی منو دید
M:منم میخوام.....بهرحال خوب نیس تنهایی بنوشی
S:چته؟وقتی ناراحتی مشروب میخوری
M:تو از کجا میدونی......نخیر ناراحت نیستم فقط.....
میخوای حرف بزنه که انگار پشیمون شد و فقط اومد نشست کنارم روی مبل و یک لیوان واسه خودش ریخت و با یک نفس همشو خورد
S:هی هی اروم.....همش مال خودته
منم لیوانمو برداشتم و اروم اروم سر کشیدم ولی مایا همینجوری براش خودش خالی میکرد و یک نفس میخورد تا وقتی بطری رو تموم کرد
و از اونجایی که خیلی بطری بزرگی بود و دز الکلش زیاد بود مایا خیلی مست شد
همینجوری میخندید و حرف میزد و منم با لذت نگاهش میکردم چون میدونستم چیزی یادش نمیمونه
M:میدونی بعضی اوقات با خودم میگم کاشکی مث بچگی هامون عاشق هم بودیم؟!
S:خب راستش.....
با حرف بعدیش انگار دنیا رو بهم دادن
M:چون خودم دوست دارم
S:چی؟....ج...جدی داری میگی؟
M:تو چی دوسم داری؟ S:خب راستش.....
M:ولی بزار بهت بگم.....الان توی یک وضعیتیم که میخوام ازت متنفر باشم ولی نمیتونم میدونی چرا؟ چون خودمم نمیدونم چرا
بعد از این حرفش زد زیر خنده هایی از ته دل که یهو خنده هاش متوقف شد و بهم زل زد
S:چیه؟ چیشد؟
یهو افتاد روم و لباش روی لبام قرار گرفت ولی فقط یک لحظه بود و بعدش غش کرد
یک دستم زیر زانوهاش و یک دستم زیر کمرش.....بلندش کردم و بردمش تو اتاقش و گذاشتمش رو تخت و پتو رو روش کشیدم و چند لحظه ای محو زیباییش شدم ولی بعد به خودم اومدم
تو چته سیلا؟ یکبار نتیجه عاشق شدن رو دیدی بست بود این بار دیگه نمیشم
فردا صبح👇👇
#مایا
صبح با سردرد شدید بلند شدم ولی سریع یک قرص از تو کشوم خوردم و سعی کردم بلند شم و یهو دیشب یادم اومد که رفتم مششزوب بخورم و سیلا اونجا بود و من کل بطری رو تموم کردم و بعدش هیچی......
رفتم بیرون اتاقم که دیدم سیلا روی میز اشپز خونه نشسته واسه هردومون صبحونه درس کرده
که رفتم نزدیکش و با استرس پرسیدم
M:خب میگم.... S:دیشب چیکار کردی؟
M:اره بهم بگو دیشب چیکار کردم؟و یک سوال دیگه کار بدی که نکردم؟ چون چیزی یادم نیس
که یهو یک پوزخند خیلی رو مخ روی لبش نشست ولی جواب داد
S:دیشب خیلی کارا کردی.....کدومشو بگم؟
وقتی یک ادم میخواد کرم بریزه اینکارا رو میکنه
M:سیلااااا بگو چیکار کردم S:خیلی خب میگم
M:ممنون
S:راستش دیشب هیچکاری نکردی فقط مث همیشه چرت و پرت تف دادی و بعدشم خوابیدی
M:اوهوم پس خوبه
S:امروز قرار بریم رستوران استار چون منو انا با اقای جیمز قرار داریم توهم میای دیگه
با شنیدن اسم نکبتش عصبی شدم ولی به روی خودم نیاوردم و خونسرد جواب دادم
M:اره میام S:سعی کن اونجا ابروم رو نگه داری
M:خیلی خب اقای با شخصیت
ساعت ۳ شده بود و وقتش بود بریم
رفتم از تو کمدم یک دامن بلند مشکی و همراه با لباسش که یقه قایقی بود پوشیدم و رفتم بیرون و سیلا رو با یک کت شلوار ابی دیدم
M:مث همیشه.....ابی رنگ مورد علاقته
چیزی نگفت و فقط منو نگاه کرد
M:چیه نکنه جاییش کثیفه؟
S:نه فقط میخواستم بگم زیادی یقش باز نیس؟
M:میدونی که نباید تو حریم خصوصیم دخالت کنی؟
یک لحظه احساس کردم داره ادای شوهر های غیرتی رو در میاره
S:پس حواست باشه از نگاه های اجتماع.....من فقط هشدار دادم
M:تموم شد؟ چون دیرمون شده اقای اندرسون
S:از این طرف خانم جونز
رفتیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم و یک ربع تو راه بودیم تا رسیدیم وقتی پیاده شدیم بازوش رو به سمتم خم کرد
S:اقای جیمز توی عروسی بوده پس درست رفتار کن
M:بلههه خودم میدونم اقای نابغه
بازوش رو گرفتم و حرکت کردیم داخل.....انکار که بزرگترین میز رو توی یک محوطه خصوصی رزرو کرده بودن وقتی رفتیم داخلش به همه سلام کردیم و نشستیم
(اقای جیمز:J)
J:چخبر اقای اندرسون.....پارسال دوست امسال اشنا
S:ممون اسکات(اسمشه) تو چخبر؟
J:هیچی.....بیاین بریم سر اصل مطلب
کلی با هم حرف زدن و انا هم بود و بحث کردن تا به نتیجه رسیدن و تقریبا ساعت ۶ شده بود
J:بیاین با خوردن اخرین پیک امشب رو پایان بدیم
همه به نوشیدنی هارو اوردن بالا و سیلا گف
S:به سلامتی همکاری خوبمون
من فقط میگفتم این پسر عجب ادم دو رویی بود
وقتی داشتیم میرفتیم
M:من باید برم سرویس یک لحظه صبر کن
S:خیلی خب زود برگرد که میخوایم بریم
رفتم سرویس ولی وقتی میخواستم برگردم یک مردی دستمو گرفت و بالای سرم قفل کرد
M:چیکار میکنی ولم کن مرتیکه کثافت
#سیلا
چند دقیقه ای میشد رفته بود نیومده بود واسه همین رفتم دنبالش و ناگهان صدای جیغش رو شنیدم و وقتی به سمتش رفتم به صحنه ی روبروم عصبی شدم و به سمت مرد حمله کردم و مشتی نثارش کردم و مایا ازاد شد
مایا که انگار از شدت ترس پاهاش شل شده بود افتاد رو زمین که نشستم و بغلش کردم
S:نترس من اینجام
بعد از مدتی از بغلش درومدم ولی اون هنوز تو شک بود واسه همین بغلش کردم و رفتیم تو ماشین و تا وقتی به خونه برسیم هردو تو سکوت به سر بردیم و وقتی رسیدیم مایا خواست پیاده شه و راه بره که انگار پاهاش به زمین گیر کرد و داشت میوفتاد که گرفتمش و انداختمش رو کولم
وقتی رفتیم خونه متوجه شدم لباس مایا خونیه و در لحظه ترسیدم
S:اسیب دیدی؟ M:م...من خوبم...تو برو
فلش بک به زمانی که مرد مایا رو گرفته بود
#مایا
داشتم تقلا میکردم که یهو مرد چاقویی رو از جیبش دراورد و سمت دستم بردش
???:یک کلمه دیگه مساوی با خط افتادن رو بدن خوشگلت
با ترس گفتم
M:چرا اینکارو میکنی؟ کسی بهت گفته؟ من بهت دوبرابرشو میدم فقط ولم کن
???:بهت اخطار دادم
بعد چاقو رو روی دستم کشید ولی سعی کردم جیغ نزنم ولی نتونستم و جیغم درومد که یهو سیلا اومد
زمان حال
M:من حالم خوبه تو برو
S:خونریزی داری پاشو بریم بیمارستان وگرنه میمیری
M:خفه شو و فقط برو و مث همیشه برات مهم نباشه
S:برام مهم نیس فقط نگران حرف پدر و مادرمم
با این حرفش انگار دنیام خراب شد
ولی چرا؟؟من نمیخوام دوسش داشته باشم پس با بغض جواب دادم
M:من بهشون میگم تو برو
6969 کاراکتر
امیدوارم خوشتون اومده باشه.....فعلا بای