
پسر خاله جذاب من C3 P5

پارت جدیددددد
سلام سلام......حرفی نیست بریم ادامه
█▒▒▒▒▒▒▒▒▒10%
███▒▒▒▒▒▒▒30%
█████▒▒▒▒▒50%
████████▒▒80%
██████████100%
#آنیا
S:خب خب میبینم اکست و عشق در حال حاضرن اینجاست
A:ببند
S:چشم ناخدا اروم باش ولی گناه داره بزار بیاد داخل
A:اگر بیاد خودشو نمی چسبونه ولی خیلی زرزر میکنه
S:بزار بکنه A:آکانه ولم کن S:باش ولت میکنم
بعدش از داخل دیدم دامیان ناامید برگشت و رفت
A:زنگ میزنم پسرا بیان اینجا که تصمیمم بگیریم
S:باشه
گوشیمو دراوردم و زنگ زدم یوتا و گفتم بهشون بگه که بیان اینجا و اونا بعد از ۱۰ دیقه رسیدن
وقتی جلوی در بودن
H:ما مهمون های خانم فورجر هستیم
???:چیکارشونی A:اونا با منن
خدمتکار دروغ باز کرد و اجازه داد اونا بیان و اومدم و همه سر یک میز نشستیم و من سه تا قرارداد گذاشتم جلوشون
A:این قرارداد ها از طرف سه تا از بهترین شرکت ها اومدن برای شما....میخواین کدومو انتخاب کنین
YوKوR:لیدر انتخاب کنه H:چی واسه من؟
K:اره هیونگ تو انتخاب کن H:باشه
A:خب هیرو انتخابت چیه؟ H:شرکت فورجر
میدونستم میخواد چه کرمی بریزه ولی نمیتونستم نه بگم چون قول داده بودم اونا انتخاب کنن و خب انتخابشون این بود که هیرو انتخاب کنه و اونم این انتخاب رو کرد و دیگه راه برگشتی نبود
#دامیان
وقتی ناامید شدم و رفتم توی ماشین منتظر موندم ببینم با کی در میاد که اگر پسر بود دخلشو بیارم ولی بعد از ۱۰ دیقه ۴ تا پسر اومدن و رفتن داخل
اونا اجازه ورود داشتن من نه؟ هه خیلی خوب بود خانم انیا خانوم
و بعد از تقریبا ۴۰ دیقه همشون درومدن و انیا با دختره رفت و پسرا هم باهم رفتن ولی یکیشون اومد سمتم
H:هی اقا ۱ ساعته اینجایی و دنبال مایی اگر نری گزارشت میکنم
D:من دنبالت نمیکنم و اینکه منو نمیشناسی؟
H:چرا میشناسم شما اقای دامیان فورجر هستید کسی که ما قراره باهاش کار کنیم
D:چقد خوب ولی یک سوال H:بپرس
D:آنیا خودش این تصمیممو گرفت یا نه؟
H:نه من گرفتم
اون امید ریزی که توی دلم بود شکست ولی یک سوال بزرگ برام پیش اومد
D:چرا منو انتخاب کردی
H:میخوام ببینم چجوری مخ انیا رو زدی
با این حرفش انگار چشمام خون شد از ماشین پیاده شدم و یقشو گرفتم
D:حتی بهش فکر هم نکن
H:دامیان من دیگه ازت نمیترسم تو حتی منو یادت نیست
D:مگه تو کی ای؟
H:ما از دبیرستان باهمیم و حتی من به انیا اعتراف کردم ولی اون تورو دوست داشت
D:فاقد اهمیتی برام ولی حتی جرات نکن به انیا دست بزنی
H:باش باش حالا میبینیم
یهو انیا دوید سمتم و یک سیلی محکم زد تو گوشم
A:هنوزم باید یکی دیگه بزنم که بفهمی دیگه به این کارت ادامه نده
D:انیا فقط ما یکم بحث کزدیم......
A:اره بحث کردین سه بار پس چرا از چشمات خون میاد
D:انیا فقط.....
A:دهنتو ببند
بعد از من نوبت اون شد که یهو گوش پسره رو گرفت و گفت
A:هیرو مگه بهت نگفتم نزدیک ۳ نفری که بهت گفتم نشی
پس اسمش هیرو بود
H:گفتی ولی.....
A:ولی نداریم عین ادم باهم حرف بزنین یا اصلا حرف نزنین
بعد گوشش و ول کرد رو به من کرد
A:در ضمن احترام بزرگترت رو نگه دار اون ازت ۲ سال بزرگتره
D:خودت چی الان گوششو گرفتی
A:من استادشم و این هم به عنوان تنبیهش بود
D:خانم استاد کجا تدریس میکنی بیای شاگرد شیم
A:دامیان مجبورم نکن یک بار دیگه بزنمت
یهو صورتمو بردم نزدیک صورتش و گفتم
D:بزن که ببینی چی میشه
ولی در کمال تعجب و با شجاعت کامل زد تو گوشم و منم دیگه حرصم درومد و از زیر باسنش گرفتم و بغلش کردم و عین میشه کونی انداختم رو دوشم
#نویسنده
دامیان انیا رو مث کیسه گونی انداخت رو پوشش و بردش سوار ماشین کرد
H:هی مرتیکه چیکار میکنی
هیرو رو هل داد عقب و سوار ماشین شد و راه افتاد
A:دامیان همین الان ماشین رو نگه دار
D:نه انیا من تغییر کردم دیگه اونی نیستم که به همه حرفات گوش بده
T:برام مهم نیست
D:انیا نمیزارم مال کس دیگه ای بشی
T:چرا اینکارو با من میکنی مگه چیکارت کردم
و بعدش زد زیر گریه ولی اشک های ریز و کم صدا
اینسری فرق داشت اونا باهم نبودن ولی مال هم بودن براشون سخت بود و نمیتونستن تحمل کنن
دامیان ماشینو زد کنار و اروم رفت سمت انیا با دستش اشک ها انیا رو پاک کرد
D:من نمیخوام اشک هاتو ببینم عزیزم
انیا نگاه معناداری به دامیان کرد و بعدش دامیان لب هاشو خیلی نرم و اروم روی لبای انیا قرار داد
اروم صندلی ماشین رو خوابوند و........
❋❋❋❋❋❋❋
A:دامیان من واقعا نمیخوام دیگه با کسی باشم
D:ولی انیا...... A:فعلا خداحافظ
انیا لباساشو پوشید و پیاده شد و رفت سمت ایستگاه اتوبوس و یهو اسمون غمگین شد شروع کرد به بارش
انیا اشک هایی که میریخت حتی از توی بارون هم معلوم بود که یهو یک ماشین جلوش وایساد اون هیرو بود اروم رفت و انیا رو پرنسسی بغل کرد گذاشت توی ماشین
S:گریه نکن انیا A:هیچی نگو فقط برو به این ادرس
انیا ادرس خونه بکی رو به هیرو نشون داد و اونم راه افتاد و بهگعدش وقتی رسیدن انیا بدون هیچ حرفی پیاده شد و رفت جلوی خونه افتاد بغل بکی
5247 کاراکتر
خدافظ بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه🤍💕