عشقی که از ازدواج شکل گرفت P10
سلام پارت جدید
حرفی نیس بریم سراغ رمان
___________________________________________
#مایا
سولی داشت با سیلا بحث میکرد که اشکام رو پاک کردم رو کردم به لوکاس و گفتم
M:لوکاس ببرش پارک یا جای دیگه.....هرجایی جز اینجا
L:باشه.....سولی بیا بریم
Y:نه میخوام پیش مامانم باشم
با قیافه مظلومش اومد جلو و بهم گفت
Y:مامانیییی.... M:نه همین الان با عمو لوکاس برو
قیافه ناراحت و عصبی گرفت و با لوکاس رفت
رو کردم به سیلا و گفتم
M:راجب گذشته هر چقدر هم متاسف باشی دیگه فایده ای نداره
S:ولی بچمونه
M:بچه منه نه تو....ما خیلی وقته طلاق گرفتیم
S:حتما میخوای از من دورش کنی
M:نمیخوام دورش کنم.....فقط اون نیازی به بابایی مثل تو نداره که بدون اهمیت به بقیه هرکاری میخواد میکنه و همینجوری همرو خورد میکنه
S:مایا من اون موقع نمیدونستم تو تصادف کردی وگرنه سریع میومدم
M:نه مرسی شما با اکستون خلوت کرده بودی و داشتی براش پماد سوختگی میزدی حتما
S:تو اون شب دقیقا چی دیدی
M:الان دیگه مهم نیس.....منم برای کار اومدم و احتمالا هفته ی دیگه برگردم پس بیا راجب کار حرف بزنیم
گوشیم زنگ خورد و برداشتم رییسم بود
M:جانم رییس
U:مایا فقط بهت بگم رییس شرکتشون خیلی دمدمی مزاج اگر بیشتر طول کشید عب نداره فقط حواست باشه موفق بشی
M:اخلاق رییس شون کف دستمه نگران نباشین
با این حرفم یک تای ابروی سیلا بالا رفت و گوشی رو قطع کردم که گفت
S:رفتارم کف دستته؟ ها پس.....
یهو خودشو چسبوند بهم و صورتشو اورد جلو و ادامه داد
S:پس الان باید چیکار کنی که راضی باشم به همکاری؟
هولش دادم عقب
M:من تورو راضی نکنم پدر و مادرت هستن
یهو در باز شد و میل خواهر کوچیکه سیلا اومد داخل و با دیدنم پرید بغلم
(R:میرا)
M:میرا عزیزم اینجا چیکار میکنی
R:بابا مجبورم کرد کار کنم و اونم اینجا پیش داداش عزیز تر از جانم
یک جوری جمله اخر رو با طعنه گفت که فهمیدم یک چیزی هست اروم سرمو بردم در گوشش و پرسیدم
M:دعوا کردین؟
R:ما همیشه در حال دعواییم ولی از وقتی تو رفتی من نمیتونم بخشمش
با شنیدن این حرفش که این همه براش مهم بودم خیلی خوشحال شدم ولی فهمیدم اگر اینجا نباشم دعوا میکنن پس سعی میکنم رابطشون رو درست کنم
رفتم سمت سیلا و بازوش رو گرفتم
M:میرا پس همین الان ببخشش چون اشتی کردیم
سیلا و میرا هردو برگشتن سمتم و با تعجب پرسید
R:واقعا؟ راست میگی؟......داداش راست میگه
سیلا از خدا خواسته سر تکون داد که میرا با خوشحالی رفت بیرون و گفت
R:میرم به مامان بابا بگمممم
با رفتنش دستشو ول کردم که دستمو گرفت
S:همش نمایش بود؟ M:اوهوم S:چرا؟
M:میخواستم اشتی کنین.....نمیخوام دلیل دوتا خواهر و برادر برای قهرمانی کردنشون بشم ....... حالا ولم کن تا راجب کار حرف بزنیم
S:من راجب کار حرف نمیزنم......مگر اینکه قول بدی بعدش باهم حرف بزنیم یا بریم خونمون
M:باشه قول میدم
ما چند ساعت راجب کار بحث کردیم تا بتونیم به تفاهم برسیم و بعد از چند ساعت که اوکی شدیم دست دادیم که خواستم برم و دستمو کشید که افتادم رو پاهاش
S:قول داده بودی..... زیر قولت نزن
سریع از روی پاهاش بلند شدم و گفتم
M:پاشو بریم کافه S:نه میریم خونمون
M:پففففف باشه
وقتی رفتیم خونه کفشام رو در اوردم و دمپایی ابری پام کردم و رفتم روی مبل نشستم.....همه چیز هنوز اونجوری بود
S:اب یا نوشیدنی؟
M:هیچی نمیخوام....حرفتو بزن که باید برم پیش سولی
S:پس اسمش سولیه فامیلش اند.....
M:فامیلش جونز الکی زور نزن واسه تغییر فامیل بچه ی من
S:مایا چیشد مگه دوسم نداری؟
M:اون موقع داشتم.....عاشقت بودم ولی الان نیستم
S:ولی من دوست دارم
نمیدونستم چیکار کنم فقط چشمامو به روش بستم و کیفمو برداشتم و خواستم برم که دستمو کشید و گفتم
M:موقعی که منو داشتی باید دوسم میداشتی نه الان که از دستم دادی
دستشو پس زدم و خواستم برم که.....
#سیلا
دستمو پس زد و داشت میرفت که گفتم
S:من هنوزم دارمت......از وقتی رفتی قول دادم به هیچ دختر حتی نگاه هم نکنم و نکردم.....پس مایا جونز من هنوزم دارمت هنوز از دستت ندادم .......هنوز توی قلبم تو اولین نفری
رومو کردم بهش و از پشت بغلش کردم که دیدم با گریه داره حرف میزنه
M:ولی تو منو شکوندی فکر کردی نگه داشتنت اینقدر راحته برام ؟
S:نه نیست ولی امیدوارم منو ببخشی
M:شاید بخشیدنت اتفاقی که افتاده رو درست نمیکنه.....تیکه قلب های منو برنمیگردونه
S:من برمیگردونم.....بهت قول میدم کاری کنم هیچ وقت تنها نباشی پس یک فرصت دیگه بهم میدی؟
M:شاید.....ولی وقتی بخشیدمت
چرخوندن و لبامو رو لباش گذاشتم و عمیق بوسیدمش
M:میدونی که هنوز نبخشیدمت
S:دلم برات تنگ شده بود......برای خودت برای لبات برای همه چیزت
5026 کاراکتر
خب بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه
منتظر پارت بعدی باشین و حمایت کنین لطفااا
پس بای بای