
پسر خاله جذاب من C3 P2

پارت دوم از فصل ۳
بچه ها اصلا حمایت نمیشه و من فقط مینویسم چون نوشتن رو دوست دارم ولی حتی اگر یک نفر هم حمایت کنه من بخاطر اون پارت میدم مرسی از اونایی که هم کامنت میدن هم لایک میکنن🤍شاید بگین خاک تو سرت با این وضع کشور تو اینجا داری رمان مینویسی ولی بچه اینو بدونین من واقعا ناراحتم و اصلا حالم خوب نیست فقط با نوشتن دارم سعی میکنم حالم خوب بشه
❍⌇─➭ welcome to ⌗my blog : ๑ ˚ ͙۪۪̥◌ ⌨꒱
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏𓆑
‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵‿︵
♧⌞⌝⌟⌜⌞⌝⌟⌜⌞⌝⌟⌜⌞♧
#دامیان
میدونم همش با یک دعوای مسخره شروع شد ولی الان آنیا توی ای سی یو هست و وضعش وخیمه شاید خیلی ها بگن هه چقد مسخره چطور با یک دعوا شروع شد ولی این واقعا اتفاق افتاد هرچقدرم هم میخواد مسخره باشه
و من یاد گرفتم کوچکترین ناهنجاری میتونه به بدترین اتفاق تبدیل بشه
من فقط بی صدا داشتم اشک میریختم و به خودم لعنت میفرستادم که در اتاق باز شد و پدر و مادرم اومدن
(O:لوید:پدر دامیان Y:یوری:مادر دامیان و خاله آنیا)
O:دامیان چی شده تو باید یک توضیح درست و حسابی به من بدی
Y:لوید الان توضیح دیگه تاثیری تو حال آنیا نداره
O:ولی من باید بدونم چرا بکی میگه تقصیر اونه
من فقط اشک میریختم و این سومین باری بود که گریه میکنم تو زندگیم
#لوید
دامیان داشت گریه میکرد و این دومین باری بود که من دیدم داره گریه میکنه
ولی خب من باورم نمیشه که مقصرش دامیان باشه رفتم و از بکی خواستم اروم باشه و قضیه رو تعریف کنه و اونم اول خودشو اروم کرد و بعدش قضیه رو تعریف کرد
یعنی همه این اتفاقات سر یک دعوای کوچیک بوده؟
که یهو دکتر اومد
(R:دکتر)
R:شما نامزد آنیا فورجر هستین؟
O:خبر ولی من.........
Y:من خالش هستم اتفاقی براش افتاده؟
R:مادر یا پدر ندارن؟ Y:خیر فوت شدن
R:اها تسلیت میگم پس بگین نامزدش بیاد
Y:مرسی ولی ایشون نامزد نداره میشه بپرسم اسم نامزدشون چیه؟
R:طبق چیزی که توی برگه نوشته شده بود اسم ایشون دامیان فورجر هست
چشمای منو یوری گرد شد ......اصلا دامیان کی از آنیا خواستگاری کرد؟چرا به ما چیزی نگفت
ولی یوری با ارامش سعی کرد جواب بده
Y:اها که اینطور پس میگم الان بیاد
رفتیم داخل اتاق آنیا دیدیم دامیان در حالی که دست آنیا رو گرفته بود خوابش برده بود
برای اینکه مطمعن بشیم دستاشون رو نگاه کردیم و دیدیم که بعلههه اینا حلقه دارن اونم حلقه نامزدی الماس که دست آنیا بود
دامیان رو بیدار کردیم
O:دامیان برو دکتر به ما چیزی نمیگه.....میگه باید نامزدش بیاد
D:اها باشه
دامیان رفت
#دامیان
پدرم اومد و گفت من باید برم پیش دکتر و خب چون حوصله توضیح نداشتم که کی ما نامزد کردیم فقط گفتم باشه و رفتم و وقتی چیزی که دکتر گفت رو شنیدم میخواستم خودمو آتیش بزنم
R:متاسفم ولی خانم آنیا سرطان دارن ولی فعلا سطح بالایی نرسیده پس میشه با عمل یا دارو یک کاریش کرد
D:میشه بپرسم از چی سرطان گرفتن؟
R:خب این رو اومدیم از خودتون بپرسم که چرا.....احیانا این چند وقت خانم آنیا استرس نداشتن؟یا چند وقت غذا نخوردن؟یا مثلا بی خوابی گرفتن؟
D:بله چند وقته خیلی استرس دارن
R: پس از شدت استرس زیاد شونه.....شاید بشه با خوشحال کردنشون هم سرطان رو از بین برد
D:مرسی دکتر
وقتی دکتر رفت منم رفتم و برگشتم داخل اتاق آنیا و دیدم مادر و پدرم بالا سرش وایستادم
به سرم و دستگاه تنفسی که به انیا وصل بود نگاه کردم بعدش نبضش رو توی دستگاه نشون میداد که منظم بود با خودم گفتم کاشکی بجای اینکه برم توی شرکت بابا کار کنم همون پزشکی که ۶ سال براش درش خوندم ۶ سال آنیا رو برای هیچ و پوچ تنها گذاشتم ۶ سال میتونستم وقتمو با آنیا بگذرونم
اگر الان پزشکی رو ادامه میدادم الان شاید از قبل میفهمیدم علائم سرطان داره ولی الان کار از کار گذشته
نا امیدانه رفتم بغل انیا نشستم و دستشو گرفتم و خوابم برد
اینم پارت ۲ از فصل سوم بود
امیدوارم خوشتون اومده باشه